فیک ستاره ای در دل تاریکی💫
#فیک_ستارهایدردلتاریکی💫
#پارت6
یک ماه از استخدام شدنم تو شرکت میگذشت.
قرار بود امروز حقوقم رو بگیرم.
با پولش مامان رو بستری میکردم و برای عمل هم قرار بود شوگا کمکم کنه تا یه وام بگیرم!!
یه تیشرت سفید راه راه با شلوار جین پوشیدم.
کتونی های سفیدمو پام کردم و راه افتادم.(استایل در پست بعد)
***
با ذوق جیغ کشیدم:
+وااااایییی اوپا راص میگی؟واقن تونستی وامو جور کنی؟
شوگا یه لبخند زد و گفت:
_من با تو شوخی دارم کیوتی؟
پریدم بغلش و کلی جیغ و داد راه انداختم!!!
یه بوسه روی موهام زد و گفت:
_خجالت بکش دختر!انقد جیغ کشیدی الان کل شرکت میریزن اینجاهاااا
خندیدم و گفتم:
+بزار همه بفهمننننننن. مامانم میخاد خوب شهههههه شوگااااااا. هووووووووووووراااا...
اونم با خنده ی من خندید.
از همون خنده ها جذاب ترش میکرد:)
همونجور که تو بغلش بودم و داشتیم میخندیدیم یهو یه صدایی اومد...
_چه خبره اینجا؟
یه پسر با قیافه ی خشک و جدی اما جذاب...
موهای مشکی مرتبش و کت و شلوارش که هنوزم خط اتوش خراب نشده بود نشون میداد که چقدر منظم و قانون مداره.
تاحالا تو این یک ماه ندیده بودمش.
داشتم همینجور نگاهش میکردم که دیدم شوگا منو گزاشت زمین و غیب شد:|
پسره اومد جلو و گفت:
_تو کیم سوهیونی؟کارمند جدید؟
نمیدونم چرا هول شده بودم. با تته پته گفتم:
+ب..بله...
نگاهی از سرتا پا انداخت بهم و گفت:
خوبع...
و از کنارم رد شد.
صداش کردم...
+آجوشی...
سرجاش ایستاد و گفت:
_دوست ندارم اینجور صدام کنی..
+یااااا...پس چی بگم بهت؟
نفس عمیقی از رو کلافگی کشید و گفت:
_من کیم تهیونگم. رئیس شرکتی که داری توش کار میکنی...
#پارت6
یک ماه از استخدام شدنم تو شرکت میگذشت.
قرار بود امروز حقوقم رو بگیرم.
با پولش مامان رو بستری میکردم و برای عمل هم قرار بود شوگا کمکم کنه تا یه وام بگیرم!!
یه تیشرت سفید راه راه با شلوار جین پوشیدم.
کتونی های سفیدمو پام کردم و راه افتادم.(استایل در پست بعد)
***
با ذوق جیغ کشیدم:
+وااااایییی اوپا راص میگی؟واقن تونستی وامو جور کنی؟
شوگا یه لبخند زد و گفت:
_من با تو شوخی دارم کیوتی؟
پریدم بغلش و کلی جیغ و داد راه انداختم!!!
یه بوسه روی موهام زد و گفت:
_خجالت بکش دختر!انقد جیغ کشیدی الان کل شرکت میریزن اینجاهاااا
خندیدم و گفتم:
+بزار همه بفهمننننننن. مامانم میخاد خوب شهههههه شوگااااااا. هووووووووووووراااا...
اونم با خنده ی من خندید.
از همون خنده ها جذاب ترش میکرد:)
همونجور که تو بغلش بودم و داشتیم میخندیدیم یهو یه صدایی اومد...
_چه خبره اینجا؟
یه پسر با قیافه ی خشک و جدی اما جذاب...
موهای مشکی مرتبش و کت و شلوارش که هنوزم خط اتوش خراب نشده بود نشون میداد که چقدر منظم و قانون مداره.
تاحالا تو این یک ماه ندیده بودمش.
داشتم همینجور نگاهش میکردم که دیدم شوگا منو گزاشت زمین و غیب شد:|
پسره اومد جلو و گفت:
_تو کیم سوهیونی؟کارمند جدید؟
نمیدونم چرا هول شده بودم. با تته پته گفتم:
+ب..بله...
نگاهی از سرتا پا انداخت بهم و گفت:
خوبع...
و از کنارم رد شد.
صداش کردم...
+آجوشی...
سرجاش ایستاد و گفت:
_دوست ندارم اینجور صدام کنی..
+یااااا...پس چی بگم بهت؟
نفس عمیقی از رو کلافگی کشید و گفت:
_من کیم تهیونگم. رئیس شرکتی که داری توش کار میکنی...
۳۲.۰k
۲۹ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.