p1
p1
سلام من کیم جینهو هستم دوستام منو یونگی صدا میزند میدونم واستون اشناس من مثل هروز داشتم با سوجین سولی برمیگشتم خونه(بچه ها من اسم سولی واسه این انتخاب کردم چون من خیلی سولی رو دوست دارم🖤)رسیدیم خونه خونه ما سه تا بهم چسبیده بود و همیشه شر های بچگی تقصیر منو سولی بود اگرم سوجین کاری میکرد کسی باور نمیکرد و سوجین فقط همکاری میکرد وارد خونه شدم یه غذا اماده گذاشتم تا گرمشه یه حموم چند مینی رفتمو اومدم لباس عوض کردم تکلیفامو نوشتمو رفتم تو گوشی تا ساعت ۵شد سریع رفتم دم در
مامان:سلام
جینهو:سلام ام چیزی شده مامان انقدر خوشحالی
مامان:اره من تا لباس عوض میکنم یه نودل بزار بیام تعریف کنم
راستشو بخواین ترسیدم خیلی زیاد نمیدونم چرا مامان اومد غذاشو خورد گفتم
جینهو:مامان میشه حالا بگی
مامان:اره ما از فردا میخوام بریم سئول
یه لحظه قلبم درد گرفت بعدش جلو چشامو خون گرفت نفهمیدم چی شد
یونگ:زنیکه میفهمی چی میگی از بچه گی که تا ۵عصر سرکار بودیی من تنها با دوستام بودم حالا میخوای دوستامم ازم بگیری(باداد)
رفتم تو اتاق در محکم جوری بستم که نزدیک بود کنده بشه بستم رفتم تو کمدم همچیو به سولی سوجین گفتم بعدش انقدر گریع کردم که خوابم برد صبح که بیدار شدم دیدم تو ماشینمونم
جینهو:مامان کجاییم جوابی نشنیدم
فهمیدم از دیشب مادرم هنوز اعصابش خورده فک میکنین چندتا پیام داشتم ۲۰۰ همشم از سولی و سوجین بود اخه چقد دوتا ادم میتونن بیکار باشن یکم درمورد من حرف زدن بقیش چرت پرت همه دوست دارن ماهم دوست داریم میدونی یکم خوشحال بودم اخه دوستم اونجا بود ما تا ۱۳ سالگی پیش هم بودیم ۴تا که جینا تو راه برگشت از سئول تصادف کرد ماهم دیگه بجز عکسش دیگه
ندیدمیش خوب رسیدیم وسایلمو گذاشتم و من فقط رفتم دیدن جینا بعدش قدم زدم رفتم یع کافه یه چاکلت خوردم دیگه دروقت شده بود خوب من میرفتم سال دیگه دبیرستان و خیالم راحت بود داشتم برمیگشتم که تو یه کوچه تنگ تاریک پشتم یکی حس کردم ترسیدم خداروشکر تونستم فرار کنم شب سالم برگشتم خونه از وقتی اومدیم سئول دیگه ارامش نداشتم و فقط دلم میخواست فرار کنم
فعلا 😂😐
حصلم سررفته خو بقیشو یکم دیگه مینویسم دوستون دارم توت فرنگیام💗🍓
سلام من کیم جینهو هستم دوستام منو یونگی صدا میزند میدونم واستون اشناس من مثل هروز داشتم با سوجین سولی برمیگشتم خونه(بچه ها من اسم سولی واسه این انتخاب کردم چون من خیلی سولی رو دوست دارم🖤)رسیدیم خونه خونه ما سه تا بهم چسبیده بود و همیشه شر های بچگی تقصیر منو سولی بود اگرم سوجین کاری میکرد کسی باور نمیکرد و سوجین فقط همکاری میکرد وارد خونه شدم یه غذا اماده گذاشتم تا گرمشه یه حموم چند مینی رفتمو اومدم لباس عوض کردم تکلیفامو نوشتمو رفتم تو گوشی تا ساعت ۵شد سریع رفتم دم در
مامان:سلام
جینهو:سلام ام چیزی شده مامان انقدر خوشحالی
مامان:اره من تا لباس عوض میکنم یه نودل بزار بیام تعریف کنم
راستشو بخواین ترسیدم خیلی زیاد نمیدونم چرا مامان اومد غذاشو خورد گفتم
جینهو:مامان میشه حالا بگی
مامان:اره ما از فردا میخوام بریم سئول
یه لحظه قلبم درد گرفت بعدش جلو چشامو خون گرفت نفهمیدم چی شد
یونگ:زنیکه میفهمی چی میگی از بچه گی که تا ۵عصر سرکار بودیی من تنها با دوستام بودم حالا میخوای دوستامم ازم بگیری(باداد)
رفتم تو اتاق در محکم جوری بستم که نزدیک بود کنده بشه بستم رفتم تو کمدم همچیو به سولی سوجین گفتم بعدش انقدر گریع کردم که خوابم برد صبح که بیدار شدم دیدم تو ماشینمونم
جینهو:مامان کجاییم جوابی نشنیدم
فهمیدم از دیشب مادرم هنوز اعصابش خورده فک میکنین چندتا پیام داشتم ۲۰۰ همشم از سولی و سوجین بود اخه چقد دوتا ادم میتونن بیکار باشن یکم درمورد من حرف زدن بقیش چرت پرت همه دوست دارن ماهم دوست داریم میدونی یکم خوشحال بودم اخه دوستم اونجا بود ما تا ۱۳ سالگی پیش هم بودیم ۴تا که جینا تو راه برگشت از سئول تصادف کرد ماهم دیگه بجز عکسش دیگه
ندیدمیش خوب رسیدیم وسایلمو گذاشتم و من فقط رفتم دیدن جینا بعدش قدم زدم رفتم یع کافه یه چاکلت خوردم دیگه دروقت شده بود خوب من میرفتم سال دیگه دبیرستان و خیالم راحت بود داشتم برمیگشتم که تو یه کوچه تنگ تاریک پشتم یکی حس کردم ترسیدم خداروشکر تونستم فرار کنم شب سالم برگشتم خونه از وقتی اومدیم سئول دیگه ارامش نداشتم و فقط دلم میخواست فرار کنم
فعلا 😂😐
حصلم سررفته خو بقیشو یکم دیگه مینویسم دوستون دارم توت فرنگیام💗🍓
۵.۱k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.