عشق نفرین شده
#عشق_نفرین_شده
#پارت_5
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
لیسا: صبح... که بیدار شدم... دردم... کم شده... بود... متوجه... جونگکوک... شدم... بهش.. خیره.. موندم... دلم میخواست... ببوسمش... بعدش تا سرحد مرگ بزنمش(چیکار بچه داری🥺😡)
دستمو... بردم... ک... رو موهاش بزارم. ک یهو... 😈😈😈
که یهو.. دستمو.. محکم.. گرفت..
اخخخ.. ولم کن...
جونگکوک: میخواستی.. چیکار بکنی...
لیسا: هیچی... میخوام.. برم.. پایین...
جونگکوک: کامل روش خی/مه.. زدم...
لیسا: چیکار میکنی..
جونگکوک: میخوام لباتو مزه کنم😈🍷
لیسا: من عاشقت نیستم به اجبار زنت شدم... تو نمیتونی هرکاری بخوای باهام بکنی
جونگکوک: داری میگی ازدواج دس اختیارشو دارم... من الان مالک توئم
لیسا: مالکی.. چون تو نمیخوام(دلت بخواد😄)
جونگکوک: با حرفات تح/ریکم میکنی..
لیسا: جون هرکی دوس داری بیخیالم شو..
جونگکوک: انگشتمو کشیدم. رو لباش و گفتم... ایشششش... حق نداری... رو. عزیز ترین کسم قصمم بدی...
لیسا: یعنی.. کیو دوس داره... فکر نکنم.. من باشم.. ولی دلم میخواد بدونم کیه...
باشه.. فقط بزار برم..
جونگکوک: بزار اول طعم لباتو. اول صبح بچشم..
لیسا: چشامو. روهم فشار دادم... ک
جونگکوک: لب/امو کوبوندم. رو لب/اش.. و. شروع کردم.. بوسیدن...
لیسا: نفس کم. اوردم.. ولی اون همچنان... داشت میم/کید...
جونگکوک: دست کوچیکشو تخت سینم کرد... ک ولش کردم...
واووو.. خیلی حال میده... باهات بازی کنم...
بدنت... لبت... دستای کوچولوت... سی/نه هات.. نر/مت... خیلی تحریکم میکنی.. دختر...
لیسا: داشت.. منو روانی خودش میکرد... قول داده بودم عاشقش نشم... ولی... اون چشماش جذبه خاصی داشت... با پسرای دیگه فرق میکرد.. خیلی فرق میکرد...
جونگکوک: رفتم.. پایین...
ک حورا رو دیدم...(حورا دختر خاله جونگکوکه)
حورا: سلام... کوکی
جونگکوک: صد دفه.. بت گفتم.. منو کوکی صدا نکن.. جوجه...
حورا: لیسا.. کجاس.
جونگکوک: بالا تو اتاقه...
حورا: دیشب خوش گذشت بهتون..
جونگکوک: اره... یبار امتحانت کردم.. اما بدنش... خودش... لباش... متحریم... میکردن... واقعا... دختر.. هاتیه..
حورا: بیخی.. حالا.. کی عمه میشم...
جونگکوک: عمه... ک چ عرض کنم..
ولی ب این زودیا نمخوام بچه دار شم.. میخوام.. تمام.. استفادمو از بدنش... بکنم...
حورا: ای.. هوس باز...
**
لیسا: بلند.. شدمو... ی لباس خوب.. پوشیدم(عکس میدم)
یکم ارایش کردم.. و. رفتم پایین... ک دیدم اون دختره تو بغل جونگکومه.. و داره.. ب قسمت... حساس بدن جونگکوک دس میزنه.. و اونم خیلی بد نگاش میکنه...
جوری ک برام مهم نباشه.. سلامی کردمو وارد اشپزخونه... شدم..
حورا: زنت اینه؟؟؟
جونگکوک: ارره..
حورا: سلیقه بدی.. داری...
لیسا: داشتم.. تو اشپزخونه.. صبحونه درست میکردم ک... یهو جونگکوک اومد.. و منو.... کرد😈😱😱
اسلاید دوم شخصیت حورا💜💞
اسلاید سوم لباس لیسا
#پارت_5
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
لیسا: صبح... که بیدار شدم... دردم... کم شده... بود... متوجه... جونگکوک... شدم... بهش.. خیره.. موندم... دلم میخواست... ببوسمش... بعدش تا سرحد مرگ بزنمش(چیکار بچه داری🥺😡)
دستمو... بردم... ک... رو موهاش بزارم. ک یهو... 😈😈😈
که یهو.. دستمو.. محکم.. گرفت..
اخخخ.. ولم کن...
جونگکوک: میخواستی.. چیکار بکنی...
لیسا: هیچی... میخوام.. برم.. پایین...
جونگکوک: کامل روش خی/مه.. زدم...
لیسا: چیکار میکنی..
جونگکوک: میخوام لباتو مزه کنم😈🍷
لیسا: من عاشقت نیستم به اجبار زنت شدم... تو نمیتونی هرکاری بخوای باهام بکنی
جونگکوک: داری میگی ازدواج دس اختیارشو دارم... من الان مالک توئم
لیسا: مالکی.. چون تو نمیخوام(دلت بخواد😄)
جونگکوک: با حرفات تح/ریکم میکنی..
لیسا: جون هرکی دوس داری بیخیالم شو..
جونگکوک: انگشتمو کشیدم. رو لباش و گفتم... ایشششش... حق نداری... رو. عزیز ترین کسم قصمم بدی...
لیسا: یعنی.. کیو دوس داره... فکر نکنم.. من باشم.. ولی دلم میخواد بدونم کیه...
باشه.. فقط بزار برم..
جونگکوک: بزار اول طعم لباتو. اول صبح بچشم..
لیسا: چشامو. روهم فشار دادم... ک
جونگکوک: لب/امو کوبوندم. رو لب/اش.. و. شروع کردم.. بوسیدن...
لیسا: نفس کم. اوردم.. ولی اون همچنان... داشت میم/کید...
جونگکوک: دست کوچیکشو تخت سینم کرد... ک ولش کردم...
واووو.. خیلی حال میده... باهات بازی کنم...
بدنت... لبت... دستای کوچولوت... سی/نه هات.. نر/مت... خیلی تحریکم میکنی.. دختر...
لیسا: داشت.. منو روانی خودش میکرد... قول داده بودم عاشقش نشم... ولی... اون چشماش جذبه خاصی داشت... با پسرای دیگه فرق میکرد.. خیلی فرق میکرد...
جونگکوک: رفتم.. پایین...
ک حورا رو دیدم...(حورا دختر خاله جونگکوکه)
حورا: سلام... کوکی
جونگکوک: صد دفه.. بت گفتم.. منو کوکی صدا نکن.. جوجه...
حورا: لیسا.. کجاس.
جونگکوک: بالا تو اتاقه...
حورا: دیشب خوش گذشت بهتون..
جونگکوک: اره... یبار امتحانت کردم.. اما بدنش... خودش... لباش... متحریم... میکردن... واقعا... دختر.. هاتیه..
حورا: بیخی.. حالا.. کی عمه میشم...
جونگکوک: عمه... ک چ عرض کنم..
ولی ب این زودیا نمخوام بچه دار شم.. میخوام.. تمام.. استفادمو از بدنش... بکنم...
حورا: ای.. هوس باز...
**
لیسا: بلند.. شدمو... ی لباس خوب.. پوشیدم(عکس میدم)
یکم ارایش کردم.. و. رفتم پایین... ک دیدم اون دختره تو بغل جونگکومه.. و داره.. ب قسمت... حساس بدن جونگکوک دس میزنه.. و اونم خیلی بد نگاش میکنه...
جوری ک برام مهم نباشه.. سلامی کردمو وارد اشپزخونه... شدم..
حورا: زنت اینه؟؟؟
جونگکوک: ارره..
حورا: سلیقه بدی.. داری...
لیسا: داشتم.. تو اشپزخونه.. صبحونه درست میکردم ک... یهو جونگکوک اومد.. و منو.... کرد😈😱😱
اسلاید دوم شخصیت حورا💜💞
اسلاید سوم لباس لیسا
۴.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.