عشق نفرین شده
#عشق_نفرین_شده
#پارت_6
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
لیسا: داشتم.. تو اشپزخونه.. صبحونه دزست میکردم ک... یهو جونگکوک اومد.. و منو از پشت بغل کرد😈😱😱
جونگکوک: ی لحظه تو این حالت بمون.. میخوام حرص حورا در بیاد...
لیسا: نمیدونم.. چرا وقتی... دلم قنج رفت براش...
چرا این مرد.. ایتقدر.. واسم.. جذبه داشت...
حورا: کوکی... چیکار میکنی...
جونگکوک: از بغلش بیرون اومدمو رو ب حورا گفتم.. صد دفه بت گفتم.. اسم منو خراب نکن...
حورا: هوششش. چته... جلو زنت... چ زبون وا کردی...
جونگکوک: حورا... گم میشی از خونه بیرون..
حورا: الان منو... از خونه میندازی بیرون.. ددی...
جونگکوک: ضهرمار.. من ددی.. یکی دیگم...
لیسا: لیوان.. قهومو پر کردمو خواستم برم بیرون... ک.. جونگکوک... دستمو کشید.. و گفت...
جونگکوک: من.. الان... ددی این باربی ام...
حورا: خیلی بد سلیقه ای...
جونگکوک: خوش کذشت.. بسلامت..
دلم میخواد.. با عروسکم.. یکم.. حال کنم...
حورا: از اشپزخونه زدم. بیرون کیفمو. قاپیدمو رفتم...
جونگکوک: خب... بیب... نمیخوای صبحونه درست کنی.. واسه شوهرت...
لیسا: تو هیچوقت.. شوهر من.. نمیشی..
جونگکوک: من ک گفتم.. من ددی توئم
لیسا: ههه... من نمیخوام... نمیخوامت..
جونگکوک: محکم.. کوبوندمش. رو. دیوار.. و گفتم.. من میگم... کی منو بخواد کی نخواد... انگشتمو نوازش پار رو گونش کشیدمو ادامه دادم...
توهم هیچ ماری نمیتونی بکنی..
چون تا اخر عمرت... ماله من میمونی...
لیسا: هولش دادم.. ک دستامو قفل دستاش.. کرد..
ولم کن..
جونگکوک: ی نکاه ب لباش مردم و. ی نگاه... ب زیر بدنش...
میخوام... دوباره... بک/نمت... بیبی...
لیسا: ی تف تو صورتش زدم...
جونگکوک: تف یکی دیگه بود... تا صب.. باید...
تل/مبه هامو تحمل میکرد...
اما تو فرق میکنی...
تو ییشتر با مارات تحریکم میکنی...
لیسا: از اشپز خونه رفتم.. بیرون.. ک صداشو از پشت سر شنیدم.. انکار ک دستور میداد..
جونگکوک: شب.. ی مهمونی دعوتیم.. ب خودت برس.. نبینم.. لباست اسپرت باشه.. ی لباس باز خودم... میزارم اتاق...
همونو میپوشی... میخوام.. اونجا بخورمت...
لیسا: راهمو ادامه دادم و رفتم.. اتاقم تا جون داشتم... گریه کردم... ک یهو.. 😈😈
#پارت_6
🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪🩸🔪
لیسا: داشتم.. تو اشپزخونه.. صبحونه دزست میکردم ک... یهو جونگکوک اومد.. و منو از پشت بغل کرد😈😱😱
جونگکوک: ی لحظه تو این حالت بمون.. میخوام حرص حورا در بیاد...
لیسا: نمیدونم.. چرا وقتی... دلم قنج رفت براش...
چرا این مرد.. ایتقدر.. واسم.. جذبه داشت...
حورا: کوکی... چیکار میکنی...
جونگکوک: از بغلش بیرون اومدمو رو ب حورا گفتم.. صد دفه بت گفتم.. اسم منو خراب نکن...
حورا: هوششش. چته... جلو زنت... چ زبون وا کردی...
جونگکوک: حورا... گم میشی از خونه بیرون..
حورا: الان منو... از خونه میندازی بیرون.. ددی...
جونگکوک: ضهرمار.. من ددی.. یکی دیگم...
لیسا: لیوان.. قهومو پر کردمو خواستم برم بیرون... ک.. جونگکوک... دستمو کشید.. و گفت...
جونگکوک: من.. الان... ددی این باربی ام...
حورا: خیلی بد سلیقه ای...
جونگکوک: خوش کذشت.. بسلامت..
دلم میخواد.. با عروسکم.. یکم.. حال کنم...
حورا: از اشپزخونه زدم. بیرون کیفمو. قاپیدمو رفتم...
جونگکوک: خب... بیب... نمیخوای صبحونه درست کنی.. واسه شوهرت...
لیسا: تو هیچوقت.. شوهر من.. نمیشی..
جونگکوک: من ک گفتم.. من ددی توئم
لیسا: ههه... من نمیخوام... نمیخوامت..
جونگکوک: محکم.. کوبوندمش. رو. دیوار.. و گفتم.. من میگم... کی منو بخواد کی نخواد... انگشتمو نوازش پار رو گونش کشیدمو ادامه دادم...
توهم هیچ ماری نمیتونی بکنی..
چون تا اخر عمرت... ماله من میمونی...
لیسا: هولش دادم.. ک دستامو قفل دستاش.. کرد..
ولم کن..
جونگکوک: ی نکاه ب لباش مردم و. ی نگاه... ب زیر بدنش...
میخوام... دوباره... بک/نمت... بیبی...
لیسا: ی تف تو صورتش زدم...
جونگکوک: تف یکی دیگه بود... تا صب.. باید...
تل/مبه هامو تحمل میکرد...
اما تو فرق میکنی...
تو ییشتر با مارات تحریکم میکنی...
لیسا: از اشپز خونه رفتم.. بیرون.. ک صداشو از پشت سر شنیدم.. انکار ک دستور میداد..
جونگکوک: شب.. ی مهمونی دعوتیم.. ب خودت برس.. نبینم.. لباست اسپرت باشه.. ی لباس باز خودم... میزارم اتاق...
همونو میپوشی... میخوام.. اونجا بخورمت...
لیسا: راهمو ادامه دادم و رفتم.. اتاقم تا جون داشتم... گریه کردم... ک یهو.. 😈😈
۵.۰k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.