Part21 (همه چیز اتفاقی بود)
امروز یه روز عادی رو شروع کردن غافل از اینکه چی در انتظارشون بود.....جونگ کوک رفت بیمارستان و هوسوک هم تو کلینیک بود.هیون جو هم رفت کمپانی.حدودا عصر بود که جونگ کوک رو صدا کردن.
_ببخشید دکتر جئون؟!
جونگ کوک:شما؟
_من همراه یکی از بیمارام....میشه یه قهوه مهمونتون کنم و باهاتون صحبت کنم....
جونگ کوک:خیلی خب..بریم...
و رفتن زیرزمین....ولی سریعا دو نفر دیگه اومدن و بازو هاش رو گرفتن.
جونگ کوک:شما کی هستین ؟!
+بگیرینش سریعا....
و جونگ کوک فرار کرد و رفت بالا ولی دید نمیشه فرار کنه.اون سه نفر بهش رسیدن و نزدیکش شدن و میخواستن بتدازنش تو ماشین...پس جونگ کوک سرش رو کوبوند تو ماشین و یه عکس از پلاکش گرفت و فرستاد برای هوسوک...ولی دیگه گیر افتاد و اونا چیزی نفهمیدن....و انداختنش تو ماشین و حرکت کردن.
حالا که اون گیر افتاد نوبت هیون جو بود.....از کمپانی که بیرون زد سریعا بیهوشش کردن و اونم بردن.....
توی مسیر چشمای جونگ کوک بسته نبود پس دید کجا میرن....خیابونی که روبروی کلینیکشون بود یه گاراژ داست که مگس هم توش پرواز نمیکرد...و اونا رو اونجا بردن و جونگ کوک رو به ستون بستن....
یوجین:به به آقای جئون.....
جونگ کوک:تو.....تو.....تو همونی نیستی که ماه پیش جراحیش کردم؟!
یوجین:خوبه...یادت مونده...
جونگ کوک:چی از من میخوای مرتیکه...؟!.
یوجین:به نفعته مودب باشی....جونتو میخوام؟!
و هیون جو رو در حالی که بیهوش بود آوردن و به صندلی بستن.
جونگ کوک:با ....با اون چیکار داری؟؟؟
یوجین:با هر سه تا تون کار دارم.....
جونگ کوک:ای عوضی....اگه به بچم و همسرم آسیبی برسه قسم میخورم خودم میکشمت.....
یوجین:چه شجاع.....ولی فعلا قراره من جنازه هاتون رو بفرستم برای خانواده هاتون.....
جونگ کوک:ای عوضی......
یوجین:یالا دهنت رو ببند....
و یه سیلی به صورتش زد.....کم کم هیون جو به هوش اومد ......
یوجین:اووو...انگار همسرت هم بیدار شد.
جونگ کوک:ولش کن گفتم....
یوجین:من هنوز کارتون دارم.....
ادامه دارد........
_ببخشید دکتر جئون؟!
جونگ کوک:شما؟
_من همراه یکی از بیمارام....میشه یه قهوه مهمونتون کنم و باهاتون صحبت کنم....
جونگ کوک:خیلی خب..بریم...
و رفتن زیرزمین....ولی سریعا دو نفر دیگه اومدن و بازو هاش رو گرفتن.
جونگ کوک:شما کی هستین ؟!
+بگیرینش سریعا....
و جونگ کوک فرار کرد و رفت بالا ولی دید نمیشه فرار کنه.اون سه نفر بهش رسیدن و نزدیکش شدن و میخواستن بتدازنش تو ماشین...پس جونگ کوک سرش رو کوبوند تو ماشین و یه عکس از پلاکش گرفت و فرستاد برای هوسوک...ولی دیگه گیر افتاد و اونا چیزی نفهمیدن....و انداختنش تو ماشین و حرکت کردن.
حالا که اون گیر افتاد نوبت هیون جو بود.....از کمپانی که بیرون زد سریعا بیهوشش کردن و اونم بردن.....
توی مسیر چشمای جونگ کوک بسته نبود پس دید کجا میرن....خیابونی که روبروی کلینیکشون بود یه گاراژ داست که مگس هم توش پرواز نمیکرد...و اونا رو اونجا بردن و جونگ کوک رو به ستون بستن....
یوجین:به به آقای جئون.....
جونگ کوک:تو.....تو.....تو همونی نیستی که ماه پیش جراحیش کردم؟!
یوجین:خوبه...یادت مونده...
جونگ کوک:چی از من میخوای مرتیکه...؟!.
یوجین:به نفعته مودب باشی....جونتو میخوام؟!
و هیون جو رو در حالی که بیهوش بود آوردن و به صندلی بستن.
جونگ کوک:با ....با اون چیکار داری؟؟؟
یوجین:با هر سه تا تون کار دارم.....
جونگ کوک:ای عوضی....اگه به بچم و همسرم آسیبی برسه قسم میخورم خودم میکشمت.....
یوجین:چه شجاع.....ولی فعلا قراره من جنازه هاتون رو بفرستم برای خانواده هاتون.....
جونگ کوک:ای عوضی......
یوجین:یالا دهنت رو ببند....
و یه سیلی به صورتش زد.....کم کم هیون جو به هوش اومد ......
یوجین:اووو...انگار همسرت هم بیدار شد.
جونگ کوک:ولش کن گفتم....
یوجین:من هنوز کارتون دارم.....
ادامه دارد........
۱.۹k
۳۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.