Part22(همه چیز اتفاقی بود)
هیون جو:اینجا کجاست...کی منو آورده اینجا....
یوجین:انگار بیدار شدی..کار منه جانگ هیون جو....
هیون جو :تو کی هستی...؟! چی از جونمون میخوای ها
یوجین:انگار جفتتون زیادی حرف میزنید....
و چاقوی جیبی اش رو درآورد....
جونگ کوک:نه...ولش کن..چیکارمیخوای بکنی؟؟
یوجین:ساکت باش....
و با چاقوش گوشه ی لب هیون جو رو پاره کرد و لبش شروع کرد به خونریزی کردن...
جونگ کوک:حالا زورت به یه زن باردار میرسه ها....
یوجین:به موقع اش به تو هم میرسم....
همزمان هوسوک تو وقت استراحتش گوشی رو دست گرفت و دید جونگ کوک یه عکس ماشین و با پیام کمک براش فرستاده....سریعا به اداره پلیس رفت و با پلیس دنبال صاحب ماشین میگشتن...
یوجین:میرسم به تو.....خب خودت بگو چیکارت کنم
جونگ کوک:......قسم میخورم ازت انتقام بگیرم...
یوجین:ولی فعلا جونت تو دستامه....
جونگ کوک:پس بکشم....
یوجین:نه هنوز باید عذابت بدم....
هیون جو:تو چی از جون ما میخوای....ولمون کن...
و همزمان حالش بد بود و عرق سرد میکرد...
جونگ کوک تلاش میکرد تا دستش رو باز کنه ولی خیلی محکم بسته شده بود.... که یوجین اومد کنار جونگ کوک و مشت محکمی به شکمش زد که باعث شد از درد به خودش بپیچه....
اینجا یه شانسی وجود داشت.....جونگ کوک به هیون جو یه اشاره کرد..و اونم دید چاقوی یو جین کنارشه...پس به هر زحمتی بود چاقو رو برداشت و با شروع کرد به بریدن طنابای دستش...ولی کمی از دست خودش هم برید...خب کسی متوجه نشد که دستش رو باز کرده.حتی آدمای یوجین...ولی با همون حال بدش سریعا شروع کرد به دویدن و حالا دست جونگ کوک هم باز کرد.... یو جین سریع فهمید و چاقوش رو برداشت...هیون جو هم پشت جونگ کوک مخفی شد....
یوجین:فکر کردی میتونی فرار کنی؟!!
جونگ کوک:تو اینجا بمون من ازت محافظت میکنم...
هیون جو:باشه...
یوجین:خیلی خب انگار زیادی کله شقی
و اینجا بود که اون و جونگ کوک دعواشون شد....با چاقوش دست جونگ کوک رو زخمی کرد و بعد چن تا ضربه که به هم زدن خواست چاقو رو تو پهلوی جونگ کوک فرو کنه که هیون جو......
هیون جو:مواظب باش جونگ کوک....
جونگ کوک:نهههههه
و خودش رو اداخت تو بغل جونگ کوک و چاقو به شکمش خورد....
ادامه دارد......
یوجین:انگار بیدار شدی..کار منه جانگ هیون جو....
هیون جو :تو کی هستی...؟! چی از جونمون میخوای ها
یوجین:انگار جفتتون زیادی حرف میزنید....
و چاقوی جیبی اش رو درآورد....
جونگ کوک:نه...ولش کن..چیکارمیخوای بکنی؟؟
یوجین:ساکت باش....
و با چاقوش گوشه ی لب هیون جو رو پاره کرد و لبش شروع کرد به خونریزی کردن...
جونگ کوک:حالا زورت به یه زن باردار میرسه ها....
یوجین:به موقع اش به تو هم میرسم....
همزمان هوسوک تو وقت استراحتش گوشی رو دست گرفت و دید جونگ کوک یه عکس ماشین و با پیام کمک براش فرستاده....سریعا به اداره پلیس رفت و با پلیس دنبال صاحب ماشین میگشتن...
یوجین:میرسم به تو.....خب خودت بگو چیکارت کنم
جونگ کوک:......قسم میخورم ازت انتقام بگیرم...
یوجین:ولی فعلا جونت تو دستامه....
جونگ کوک:پس بکشم....
یوجین:نه هنوز باید عذابت بدم....
هیون جو:تو چی از جون ما میخوای....ولمون کن...
و همزمان حالش بد بود و عرق سرد میکرد...
جونگ کوک تلاش میکرد تا دستش رو باز کنه ولی خیلی محکم بسته شده بود.... که یوجین اومد کنار جونگ کوک و مشت محکمی به شکمش زد که باعث شد از درد به خودش بپیچه....
اینجا یه شانسی وجود داشت.....جونگ کوک به هیون جو یه اشاره کرد..و اونم دید چاقوی یو جین کنارشه...پس به هر زحمتی بود چاقو رو برداشت و با شروع کرد به بریدن طنابای دستش...ولی کمی از دست خودش هم برید...خب کسی متوجه نشد که دستش رو باز کرده.حتی آدمای یوجین...ولی با همون حال بدش سریعا شروع کرد به دویدن و حالا دست جونگ کوک هم باز کرد.... یو جین سریع فهمید و چاقوش رو برداشت...هیون جو هم پشت جونگ کوک مخفی شد....
یوجین:فکر کردی میتونی فرار کنی؟!!
جونگ کوک:تو اینجا بمون من ازت محافظت میکنم...
هیون جو:باشه...
یوجین:خیلی خب انگار زیادی کله شقی
و اینجا بود که اون و جونگ کوک دعواشون شد....با چاقوش دست جونگ کوک رو زخمی کرد و بعد چن تا ضربه که به هم زدن خواست چاقو رو تو پهلوی جونگ کوک فرو کنه که هیون جو......
هیون جو:مواظب باش جونگ کوک....
جونگ کوک:نهههههه
و خودش رو اداخت تو بغل جونگ کوک و چاقو به شکمش خورد....
ادامه دارد......
۴.۴k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.