Part20 (همه چیز اتفاقی بود)
امروز هم یه روز معمولی رو شروع کردن .امروز اعضا کنسرت داشتن و قرار بود هوسوک و هیون جو و جونگ کوک هم برن تماشا....بعد اون روز اعضا شده بودن دوستای صمیمی جونگ کوک و خیلی به هم نزدیک شده بودن. و سعی داشتن زود تر کارشون رو تموم کنن و برن کنسرت.....
ولی نمیدونستن چی در انتظارشونه...کانگ یوجین هنوز هم به فکر انتقامش بود..ولی هنوز وقتش نبود.
یوجین:خب چیشد؟؟!
+جانگ با همسرش به لندن رفته ولی فهمیدم دخترش که همسر اون جونگ کوکه الان بارداره.....
یوجین:که اینطور...پس خوبه..همه چیز آماده است؟!
+بله...طبق گفته تون همه کارا رو کردیم.....
یوجین:پس فردا میاریدشون پیشم....باید هر دوتاشدن رو تیکه تیکه کنم....به اون بچه هم رحم نمیکنم...
+بله...
و حالا داشت زیر لب با خودش صحبت میکرد...
یوجین:حالا دیگه وقتشه...همه پولایی که از دست دادم رو تلافی میکنم...جونشون رو میگیرم...کلی عذابشون میدم تا خالی شم....
الان عصر بود و استیج آماده بود و اعضا تو اتاق گریم بودن کم کم داشتن آماده میشدن و آرمی ها هم منتظر بودن....و هوسوک اومد دنبال هیون جو و جونگ کوک تا با هم برن .بعد چند دقیقه به سالن رسیدن و جونگ کوک هر سه تاشون رو یه راست برد تو اتاق گریم....
جونگ کوک:سلام گایز....
و تهیونگی که حالا خیلی با جونگ کوک صمیمی بود و تا همو دیدن همدیگه رو بغل کردن...
جیمین:انگار زیادی با هم صمیمی شدین نه؟!
تهیونگ :معلومه....
و هوسوکی که بار اولش بود اعضا رو میدید....
نامجون:پس اون آقا کیه.....
هوسوک:خودم معرفی میکنم....منم جانگ هوسوک هستم و برادر بزرگتر هیون جو ام....خوشبختم.
جین:واو...چقد شبیه همین شما....
هوسوک:اوم...
هیون جو:باشه...خوشحال شدیم ولی الان وقت این حرفا نیست بیاین بریم تو سالن اصلی رو صندلی بشینیم تا یه ربع دیگه کنسرت شروع میشه...
اینو گفت و سه تایی رفتن و ردیف اول رو صندلی نشستن.طی چند دقیقه اعضا هم اومدن و حالا سر و صدای آرمیای مشتاق.....
کنسرت شروع شد و اعضا با تموم وجود اجرا کردن و لحظه های قشنگی رو باهم رقم زدن....آخر کنسرت هم همه دست هم رو گرفتن و به آرمیا تطغیم کردن و اینو گفتن:لاو یو آرمی...و از استیج خارج شدن....
ادامه دارد.......💛❤
ولی نمیدونستن چی در انتظارشونه...کانگ یوجین هنوز هم به فکر انتقامش بود..ولی هنوز وقتش نبود.
یوجین:خب چیشد؟؟!
+جانگ با همسرش به لندن رفته ولی فهمیدم دخترش که همسر اون جونگ کوکه الان بارداره.....
یوجین:که اینطور...پس خوبه..همه چیز آماده است؟!
+بله...طبق گفته تون همه کارا رو کردیم.....
یوجین:پس فردا میاریدشون پیشم....باید هر دوتاشدن رو تیکه تیکه کنم....به اون بچه هم رحم نمیکنم...
+بله...
و حالا داشت زیر لب با خودش صحبت میکرد...
یوجین:حالا دیگه وقتشه...همه پولایی که از دست دادم رو تلافی میکنم...جونشون رو میگیرم...کلی عذابشون میدم تا خالی شم....
الان عصر بود و استیج آماده بود و اعضا تو اتاق گریم بودن کم کم داشتن آماده میشدن و آرمی ها هم منتظر بودن....و هوسوک اومد دنبال هیون جو و جونگ کوک تا با هم برن .بعد چند دقیقه به سالن رسیدن و جونگ کوک هر سه تاشون رو یه راست برد تو اتاق گریم....
جونگ کوک:سلام گایز....
و تهیونگی که حالا خیلی با جونگ کوک صمیمی بود و تا همو دیدن همدیگه رو بغل کردن...
جیمین:انگار زیادی با هم صمیمی شدین نه؟!
تهیونگ :معلومه....
و هوسوکی که بار اولش بود اعضا رو میدید....
نامجون:پس اون آقا کیه.....
هوسوک:خودم معرفی میکنم....منم جانگ هوسوک هستم و برادر بزرگتر هیون جو ام....خوشبختم.
جین:واو...چقد شبیه همین شما....
هوسوک:اوم...
هیون جو:باشه...خوشحال شدیم ولی الان وقت این حرفا نیست بیاین بریم تو سالن اصلی رو صندلی بشینیم تا یه ربع دیگه کنسرت شروع میشه...
اینو گفت و سه تایی رفتن و ردیف اول رو صندلی نشستن.طی چند دقیقه اعضا هم اومدن و حالا سر و صدای آرمیای مشتاق.....
کنسرت شروع شد و اعضا با تموم وجود اجرا کردن و لحظه های قشنگی رو باهم رقم زدن....آخر کنسرت هم همه دست هم رو گرفتن و به آرمیا تطغیم کردن و اینو گفتن:لاو یو آرمی...و از استیج خارج شدن....
ادامه دارد.......💛❤
۲.۱k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.