Part23(همه چیز اتفاقی بود)
جونگ کوک دیگه نتونست تحمل کنه....
همین وقت بود که پلیس رسید و یوجین و دار و دسته اش مجبور به فرار شدن.....به لطف جونگ کوک و هوسوک الان دیگه در امان بودن....
جونگ کوک دیگه تحمل نکرد و ناخواسته اشکاش جاری شد...
جونگ کوک:مگه نگفتم اینکارو نکن....
هیون جو:اش..اشکال نداره...من فقط کاری که فکر کردم درسته انجام دادم....
ولی لحظه به لحظه خون بیشتری ازش میرفت و اینکه باردار بود اوضاع رو بدتر میکرد....هوسوک هم سریع اومد بالا سرشون...
هوسوک:تو...تو....تو چیکار کردی...،!
هیون جو:.......
جونگ کوک:سعی کن یه چیزی بگی....فقط باهام حرف بزن.....
هوسوک:میخوای بزاری بمیره...بهم قول دادی ازش مواظبت میکنی.....بیمارستان نبرش....کلینیک خودمون نزدیک تره بریم اونجا.....
جونگ کوک:آره..آره...بریم
و هیون جو رو بغل کرد و راه افتادن....
جونگ کوک:یه چیزی بگو..باهام حرف بزن....
هیون جو:...فقط...فقط....خیلی...دو..ست...دا..رم
و دیگه از حال رفت.....
جونگ کوک:نه...نههههه
و رسیدن.....سریعا جونگ کوک هیون جو رو گذاشت رو تخت....
هوسوک:فک کنم خیلی خون از دست داده...باید زخمش تمیز شه ...اگه عمیق بوده باشه احتمالا بچه هم زنده نمونده باشه.....
جونگ کوک:بسه....بسه..در عرض چن لحظه هم....هیچی...
هوسوک:بگیر بخواب رو تخت.....
جونگ کوک:چی..چرا من...
هوسوک:چیه...باید بهش خون بدی....و گروه خونیت O+ .پس زود باش دیگه.....
جونگ کوک:باشه...حداقل کاری که میتونم براش بکنم همینه....
و بعد هوسوک سوزن رو به دستش زد و جونگ کوک بهش خون داد....حالا هوسوک زخمش رو بخیه زد و تمیز کرد....ولی عنیق بود و احتمال داد دیگه اون بچه زنده نباشه......
الان هر دو تا شون واقعا ناراحت بودن...ولی دیگه همه چی گذشته بود.....اون انتقام لعنتی یوجین این همه دردسر ساز شده بود.....
ادامه دارد......
خب این پارت رو تقدیم میکنم به بهترین دوستم که دیروز برای همیشه ترکم کرد😭😭😭😢😢
بدون که همیشه توی قلبم میمونی....دوست دارم ولی حیف که دیگه نیستی....😢😢😢
همین وقت بود که پلیس رسید و یوجین و دار و دسته اش مجبور به فرار شدن.....به لطف جونگ کوک و هوسوک الان دیگه در امان بودن....
جونگ کوک دیگه تحمل نکرد و ناخواسته اشکاش جاری شد...
جونگ کوک:مگه نگفتم اینکارو نکن....
هیون جو:اش..اشکال نداره...من فقط کاری که فکر کردم درسته انجام دادم....
ولی لحظه به لحظه خون بیشتری ازش میرفت و اینکه باردار بود اوضاع رو بدتر میکرد....هوسوک هم سریع اومد بالا سرشون...
هوسوک:تو...تو....تو چیکار کردی...،!
هیون جو:.......
جونگ کوک:سعی کن یه چیزی بگی....فقط باهام حرف بزن.....
هوسوک:میخوای بزاری بمیره...بهم قول دادی ازش مواظبت میکنی.....بیمارستان نبرش....کلینیک خودمون نزدیک تره بریم اونجا.....
جونگ کوک:آره..آره...بریم
و هیون جو رو بغل کرد و راه افتادن....
جونگ کوک:یه چیزی بگو..باهام حرف بزن....
هیون جو:...فقط...فقط....خیلی...دو..ست...دا..رم
و دیگه از حال رفت.....
جونگ کوک:نه...نههههه
و رسیدن.....سریعا جونگ کوک هیون جو رو گذاشت رو تخت....
هوسوک:فک کنم خیلی خون از دست داده...باید زخمش تمیز شه ...اگه عمیق بوده باشه احتمالا بچه هم زنده نمونده باشه.....
جونگ کوک:بسه....بسه..در عرض چن لحظه هم....هیچی...
هوسوک:بگیر بخواب رو تخت.....
جونگ کوک:چی..چرا من...
هوسوک:چیه...باید بهش خون بدی....و گروه خونیت O+ .پس زود باش دیگه.....
جونگ کوک:باشه...حداقل کاری که میتونم براش بکنم همینه....
و بعد هوسوک سوزن رو به دستش زد و جونگ کوک بهش خون داد....حالا هوسوک زخمش رو بخیه زد و تمیز کرد....ولی عنیق بود و احتمال داد دیگه اون بچه زنده نباشه......
الان هر دو تا شون واقعا ناراحت بودن...ولی دیگه همه چی گذشته بود.....اون انتقام لعنتی یوجین این همه دردسر ساز شده بود.....
ادامه دارد......
خب این پارت رو تقدیم میکنم به بهترین دوستم که دیروز برای همیشه ترکم کرد😭😭😭😢😢
بدون که همیشه توی قلبم میمونی....دوست دارم ولی حیف که دیگه نیستی....😢😢😢
۲.۶k
۰۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.