پارت

(پارت15)
کوک هودی خودشم دراورد
رو آستین هودی کوک نوشته بود تو ماله منی رو استین ات هم نوشته بود من فقط مال توم
کوک: این رو بپوش
ات: باشه
ات لباسش رو دراورد تا خواست هودی رو بپوشه کوک بغلش کرد و چشم هاش رو بست
ات هم به خاطر کوک تکون نخورد بعد چند دقیقه کوک ات رو ول کرد و ات لباسش رو پوشید ی شلوار کارگو قهوه ای کم رنگ هم برداشت و پوشید کوک هم هودیش رو پوشید و ی کارگو مشکی
کوک: حاضری بریم
ات: نه میخوام موهام رو ببندم
ات ربت جلو آینه میخواست موهاش رو شونه کنه که
کوک: میشه من موهات رو شونه کنم
ات: اهم
کوک شروع کرد به شونه کردن موهای ات و بعد ات کش رو داد به کوک و کوک موهای ات رو از بالا بست
ات: از این به بعد تو موهای من میبنیدی
کوک: آره کوچولو
ات ی برق لب و ریمل زد و رفتن پایین رفتن سوار ماشین شدن و راه افتادن
کوک: کجا بریم
ات: اول بریم قهوه بگیریم با ی چیزی که کنارش بخوریم بعد بریم من ی چندتا کس اکسوری بگیرم و بعد شب بریم ساحل
کوک:  اوکی
بعد چند دقیقه رسیدن ی کافه و کوک رفت ی هات چاکلت و دو بسته موچی گرفت و امد
کوک: خب این برای تو....
کوک خواست حرف بزنه که ات نزاشت
ات: وایـــــــــی موچییییی ( ذوق) 
کوک:(خنده آروم)
ات:  مرسییییی بابایی ( لب کوک رو بوسید) 
کوک: اههه خیلی خوب بود...
بعد همون جا شروع کردن به خوردن بعد که تموم شد راه افتادن سمت پاساژ ات کلی خرید کرد بعد ی دستبند ست با کوک خریدن .
(ساحل ساعت ۸:۴٠)
روی شن ها نشسته بودن و داشتن به دریا نگاه میکردن
ات سرش رو گذاشته  رو سر کوک و چشماش رو بست
ات: خسته شدم
دیدگاه ها (۷)

(پارت 16)کوک: بریم از ساعت ۳ بیرونیمات اهم رقتن خونه و خواب...

(پارت۲۰)رفت اماده شد و رفت سالن وقتی رسید همه وسایلش بودن ات...

(پارت9)ات: هورااات یه یه یه هاهاهاهاها  من بردممممم(خنده) کو...

(پارت6)ات: کوک با توامکوک: چتهات: هیچی ولش کن(ناراحت تعجب) ر...

دوست پسر دمدمی مزاج

رمان عشق و نفرتپارت4جونگ کوک از شرکت برگشت ات: سلامجونگ کوک ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط