(پارت۲۰)
(پارت۲۰)
رفت اماده شد و رفت سالن وقتی رسید همه وسایلش بودن ات فکر میکرد ک شاید کوک اونها رو برداشته باشه ولی همشون اونجا بود یکم بغض کرد و یاد اولین روز کاریش افتاد ک)
: سلام ات چرا اونجا وایسادی حالت خوبه؟ چیزی شده؟
ات: اا نه معضرت میخام(بغض)
: اوم باشه برو سر کارت(لبخند)
(ات رفت نشست و کلی از کاراشو انجام داد ساعت۸بود ک ات اماده شده بود و راه افتاد سمت خونه تو راه یهو بارون گرفت و ات چتر نداشت به خاطر همین دوید و یهو پاش لیز خورد و افتاد و زانوش زخمی شد همونطوری رو پاش نشسته بود و گریه میکرد یکم ک گذشته بلند شد و دوباره رفت سمت خونه و از زانوش همین طوری خون میچکید وقتی رسید خونه رفت دوش گرفت و زانوشو بست و یه چیزی خورد و چند ثانیه سرشو گذاشت رو میز ک همون طوری خابش برد)
ویو کوک
اااا نمیدونم ات اصلا کجاس چطوری باید بهش بگم حتما الان حسابی ازم ناراحته اوممممم دلم براش خیلی تنگ شده ای کاش الان اینجا بود)
(پرش سه ماه بعد)
ویو ات
سه ماهه ک گذشته دلم برا کوک تنگ شده اصلا انگار براش مهم نیس
(ات اماده شد و رفت سر کار و ساعت۸بود ک داشت بر میگشت ک یه از ماشین چند نفر پیاده شدن اترو بیهوش کرد و بردنش)
ات: اومم من کجام
کوک: بیب
ات: ک..... کوک(بغض)
کوک: جونم(لبخند)
(حیحیحیحیح😁😁😁)
(تو خماری بمونید معلوم نیس کی بزارم)
رفت اماده شد و رفت سالن وقتی رسید همه وسایلش بودن ات فکر میکرد ک شاید کوک اونها رو برداشته باشه ولی همشون اونجا بود یکم بغض کرد و یاد اولین روز کاریش افتاد ک)
: سلام ات چرا اونجا وایسادی حالت خوبه؟ چیزی شده؟
ات: اا نه معضرت میخام(بغض)
: اوم باشه برو سر کارت(لبخند)
(ات رفت نشست و کلی از کاراشو انجام داد ساعت۸بود ک ات اماده شده بود و راه افتاد سمت خونه تو راه یهو بارون گرفت و ات چتر نداشت به خاطر همین دوید و یهو پاش لیز خورد و افتاد و زانوش زخمی شد همونطوری رو پاش نشسته بود و گریه میکرد یکم ک گذشته بلند شد و دوباره رفت سمت خونه و از زانوش همین طوری خون میچکید وقتی رسید خونه رفت دوش گرفت و زانوشو بست و یه چیزی خورد و چند ثانیه سرشو گذاشت رو میز ک همون طوری خابش برد)
ویو کوک
اااا نمیدونم ات اصلا کجاس چطوری باید بهش بگم حتما الان حسابی ازم ناراحته اوممممم دلم براش خیلی تنگ شده ای کاش الان اینجا بود)
(پرش سه ماه بعد)
ویو ات
سه ماهه ک گذشته دلم برا کوک تنگ شده اصلا انگار براش مهم نیس
(ات اماده شد و رفت سر کار و ساعت۸بود ک داشت بر میگشت ک یه از ماشین چند نفر پیاده شدن اترو بیهوش کرد و بردنش)
ات: اومم من کجام
کوک: بیب
ات: ک..... کوک(بغض)
کوک: جونم(لبخند)
(حیحیحیحیح😁😁😁)
(تو خماری بمونید معلوم نیس کی بزارم)
۱۲.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.