ناپدری۲
#ناپدری۲
#pt19
کوک سوفیا رو از بغلش در آورد که با چهره غم زده و بغض آلود سوفیا مواجه شد
_چیشده زندگیم چرا چشما خوشگلت اشکی شدن
+ا اگه یونگی بفهمه من ح حاملم این بچه رو از بین میبره خیلی میترسم
_نه از هیچی نترس تا وقتی که اون بچه به دنیا بیاد پیشت میمونم نمیزارم هیچ آسیبی بهتون برسه
+نه کوک اینجا موندن خطرناکه
_کافیه سوفیا انقدر نگو خطرناکه همیشه همینو میگی میدونیم طوریم نمیشه ولی بازم میگی
+من فقط میترسم دوباره از دستت بدم وقتی بهش فکر میکنم قلبم به درد میاد
_فکر میکنی من نمیترسم هرلحظه که فکر میکنم تو پیشه اونی میگفتم مبادا بهت دست درازی کنه یا دست روت بلند کنه الان که پایه بچه وسطه بهت قول میدم هرچه سریع تر نجاتت بدم تو و بچمون فقط تا اون موقع تحمل کن عشقم خب؟
+باشه تحمل میکنم
کوک سوفیا رو تو بغلش گرفت و سرشو رو شونش گذاشت دستشو رو شکم سوفیا گذاشت و نوازشش کرد دخترک دستشو رو دست پسرک گذاشت که کوک دست سوفیا رو آورد بالا و بوسیدش
_لوبیا کوچولو بابا
+لوبیا کوچولو؟
_اوهوم چون هنوز خیلی ریزه باید بهش بگی لوبیا کوچولو بعدم اگه بزرگ شد بهش بگی عدسی
سوفیا خندید و سرشو تکون داد
چند دقیقه گذشت کوک سپرد تا لباساشو براش ببرن تو اون خونه تا پیش سوفیا بمونه از همونجام دوباره کاراشو ادامه بده کوک مشغول چک کردن پروندها بود یه عینک مشکی به صورتش زده بود و موهای صورتش ریخته بود رو بالا پلکش سوفیا هم برا اینکه خستگی مردش در بره براش قهوه با شکر درست کرد بعد از اینکه قهوه رو ریخت تو ماگ برد براش
+برات قهوه آوردم با موچی
کوک سرشو بالا آورد به چشای پر زرق و برق سوفیا نگاه کرد و.....
#pt19
کوک سوفیا رو از بغلش در آورد که با چهره غم زده و بغض آلود سوفیا مواجه شد
_چیشده زندگیم چرا چشما خوشگلت اشکی شدن
+ا اگه یونگی بفهمه من ح حاملم این بچه رو از بین میبره خیلی میترسم
_نه از هیچی نترس تا وقتی که اون بچه به دنیا بیاد پیشت میمونم نمیزارم هیچ آسیبی بهتون برسه
+نه کوک اینجا موندن خطرناکه
_کافیه سوفیا انقدر نگو خطرناکه همیشه همینو میگی میدونیم طوریم نمیشه ولی بازم میگی
+من فقط میترسم دوباره از دستت بدم وقتی بهش فکر میکنم قلبم به درد میاد
_فکر میکنی من نمیترسم هرلحظه که فکر میکنم تو پیشه اونی میگفتم مبادا بهت دست درازی کنه یا دست روت بلند کنه الان که پایه بچه وسطه بهت قول میدم هرچه سریع تر نجاتت بدم تو و بچمون فقط تا اون موقع تحمل کن عشقم خب؟
+باشه تحمل میکنم
کوک سوفیا رو تو بغلش گرفت و سرشو رو شونش گذاشت دستشو رو شکم سوفیا گذاشت و نوازشش کرد دخترک دستشو رو دست پسرک گذاشت که کوک دست سوفیا رو آورد بالا و بوسیدش
_لوبیا کوچولو بابا
+لوبیا کوچولو؟
_اوهوم چون هنوز خیلی ریزه باید بهش بگی لوبیا کوچولو بعدم اگه بزرگ شد بهش بگی عدسی
سوفیا خندید و سرشو تکون داد
چند دقیقه گذشت کوک سپرد تا لباساشو براش ببرن تو اون خونه تا پیش سوفیا بمونه از همونجام دوباره کاراشو ادامه بده کوک مشغول چک کردن پروندها بود یه عینک مشکی به صورتش زده بود و موهای صورتش ریخته بود رو بالا پلکش سوفیا هم برا اینکه خستگی مردش در بره براش قهوه با شکر درست کرد بعد از اینکه قهوه رو ریخت تو ماگ برد براش
+برات قهوه آوردم با موچی
کوک سرشو بالا آورد به چشای پر زرق و برق سوفیا نگاه کرد و.....
۹.۹k
۰۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.