ناپدری

#ناپدری۲
#pt18
_وای بویه خوبیم داره
+بیا بخوریم که بعدش میخوام چیزیو بهت بگم
_کنجکاو شدم
اون دوتا شروع کردن غذا خوردن سوفیا بخاطر حاملگیش زیاد خورد که کوک تعجب کرد ولی خندید
_خیلی گشنت بوده نه؟
+هوم؟آ آره اشتهام باز شده
بعد از خوردن غذاشون کنار هم رو مبل نشستن سوفیا کلافه بود و استرس داشت
+کوک
_جونم
+باید یه چیزی بهت بگم ولی ازش مطمئن نیستم که درسته یا نه
_چیشده
+یادته اون دفع که بیرون بودیم من حالم بد شد؟بالا آوردم دقیقا یک هفته من اینو داشتم بعد ک که رفتم دکتر ف ف فهمیدم که
کوک با نگرانی نگاه میکرد
_خب بگو چیشدع کوچولوم
+م من ح حاملم
همین کافی بود تا سکوتی بینشون شکل بگیره کوک اخمی کرد
_ت تو حامله ای از کی؟
+ی یعنی چی که از کی باباش تویی دیگه
_الان وقت اومدن این بچه نیست سوفیا
+برای چی؟
_چون الان وقتش نیست
+ولی من نگهش میدارم
همون موقع با خوردن دوتا ضربه رو شونش از فکر و خیالش در اومد
_سوفیا هی سوفیا حالت خوبه
+ها؟کوک؟نه چیزی نیست
_نگفتی
+اگه بهت بگم قول میدی دعوام نکنی
_بگو قول میدم
+کوک من حاملم
چند دقیقه ای سکوت بینشون شکل گرفت سوفیا از این سکوت ترسید
_ی یعنی الان تو شکمت یه لوبیا کوچولو هست اونم از من
+آره
_دختر شوخیت گرفته چرا باید دعوات کنم
کوک از ذوق زیاد سوفیا رو محکم بغل کرد
_یعنی قراره مامان بابا بشیم؟قراره بابا بشم لعنت به من که هنوز نتونستم نجاتت بدم
دیدگاه ها (۱)

#ناپدری۲#pt19کوک سوفیا رو از بغلش در آورد که با چهره غم زده ...

#ناپدری۲#Pt20_آه مرسی عزیزم سوفیا قهوه رو رو میز گذاشت برگه ...

قطعا بهتون وایب خوبی میده🙂

#ناپدری۲#pt17سوفیا بعد سه روز یونگی براش یه خونه پیدا کرد که...

𝗜𝗺𝗽𝗼𝘀𝘀𝗶𝗯𝗹𝗲 𝗳𝗮𝘁𝗲' 𝘀𝗲𝗮𝘀𝗼𝗻:𝟮𝗣𝗮𝗿𝘁:𝟭𝟭....چند ماه بعد...روزها همین...

پارت ۸آنچه گذشت :هر کاری میکردم گریه هام بند نمیومد که یهو.....

#بد_بوی#پارت_۳۵#الینا مامان بابا رو راضی کردم بزارم من و لنا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط