من دوستت دارم دیونه پارت ۱۳۷ به چشماش خیره شدم ،دلهرهرونگ
من دوستت دارم دیونه #پارت ۱۳۷ #به چشماش خیره شدم ،دلهرهرونگرانی توچشماش موج میزد..
-باشه میبخشمت دیگه هیچوقت جلوی راهم قرارنگیر.
-لبخندی زد.
-چرامیخندی؟؟
-مطمعنی حرف دلته؟
--ازمطمعنم مطمعن ترم.
-باشه دیگه هیچوقت جلوراهت قرار نمیگیرم .چون قرار جلوچشمت باشم.
-یعنی چی .
-یعنی اینکه من الان به توپیشنهادازدواج میدم وتوأم قبول میکنی.
-خواب دیدی خیرباشه.
-خواب دیدم خیرم هست.
به سمتی هلش دادم وراه افتادم.
-رویاچرالج کردی،
-من باتوازدواج نمیکنم
-صبرکن یه دقیقه.
-آبجی مشکلی پیش امده.
-آره این آقاداره برام مزاحمت ایجادمیکنه.
-رویااین حرفاچیه .
-باعجله دویدم اونطرفوخیابونو بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم به راهم ادامه دادم.صدای دادوهوارشون میومد.ولی هیچ اهمیتی ندادم.
(عرفان)
-هه هه هه چرامیخندی.
-خیلی باحال شدی.زیرچشمت سیاه وکبود شده گوشه لبتم بادکرده.دریک جمله میتونم بگم صورتت داغون شده.
-دختره ای کینه ای. برگشته میگه. آقاایشون برامن مزاحمت ایجادمیکنه.این دختره هیچ جوره باهات راه نمیاد.
امیرکنارم روی تخت نشست.
-غصه نخور رفیق درست میشه،
-خداازدهنت بشنوه،
()()()()()
-چه خبرازرویاتونستی دلشو به دست بیاری؟؟
-نه
-منم بودباشنیدن اون حرفانمیبخشیدمت..
-مامان بزرگ میگی چیکارکنم..رویاهیچجوره باهام راه نمیاد..سرموروپای مامان بزرگ گذاشتم دستشو آروم روسرم میکشید..دستشوگرفتمو بوسه ای بهش زدم..
-مامان بزرگ ممنونم که تاالان برام مادری کردی..
-این چه حرفیه عزیزمادر.تونوردیده ای منی..تک دونه ای منی..تاج سرمنی .
-چشمامو بستم،تازه داشت چشمام گرم میشدکه صدای زنگ گوشیم بلندشد،ای برمنکرش لعنت شماره ای کیانوش بود..
-بگومزاحم..کیانوش خندیدوباشیطنت گفت؟
-داشتی چیکارمیکردی مزاحت شدم،هان هان
-کوفت..بلندخندید
-فرداشب نامزدیمه زنگ زدم دعوتت کنم..
-عه پس بالاخره عسل خانم دم به تله ای توداد،
-بله ،کی میتونه به کیانوش نه بگه..
-دلم براش میسوزه.خدابه خیرکنه،
-بیشعورمگه من چمه،خندیدموادامه دادم،
-چت نیست..
-خیلی خری خدایش،
(رویا)
آماده شدمونگاهی کلی توآیینه به خودم انداختم..دراتاقموزدن..
-کیه بیاتو.
-منم دخترعمو..
-عههه سیناکی امدی.
-همین الان.میتونم خواهرمو بغل کنم.
خندیدمو بغلش کردم..
-من چقدردیونه بودم که توروازخودم فراری میدادم..نمیدونستم چه فرشته ای مهربونی کنارمه..
-منم چقدربی فکر بودم که سعی نمیکردم بهت ثابت کنم که بابای من ونطوری که فکرمیکنی نیست ومهربونیاتواین همه وقت ازم دریغ نمیکردی..
-الهی ..حالا کجاداری میری؟
-نامزادی کیانوش وعسله..توأم آماده شو بیاباهم میریم توراه یه چیزای هست بایدبهت بگم.
-چی؟؟
-توبروآماده شو ..
-اوکی
()()()())()
-باورم نمیشه چطورممکنه..یعنی امیرنمرده ؟
-نه...
نویسنده؛S.m.Eh
-باشه میبخشمت دیگه هیچوقت جلوی راهم قرارنگیر.
-لبخندی زد.
-چرامیخندی؟؟
-مطمعنی حرف دلته؟
--ازمطمعنم مطمعن ترم.
-باشه دیگه هیچوقت جلوراهت قرار نمیگیرم .چون قرار جلوچشمت باشم.
-یعنی چی .
-یعنی اینکه من الان به توپیشنهادازدواج میدم وتوأم قبول میکنی.
-خواب دیدی خیرباشه.
-خواب دیدم خیرم هست.
به سمتی هلش دادم وراه افتادم.
-رویاچرالج کردی،
-من باتوازدواج نمیکنم
-صبرکن یه دقیقه.
-آبجی مشکلی پیش امده.
-آره این آقاداره برام مزاحمت ایجادمیکنه.
-رویااین حرفاچیه .
-باعجله دویدم اونطرفوخیابونو بدون اینکه پشت سرمو نگاه کنم به راهم ادامه دادم.صدای دادوهوارشون میومد.ولی هیچ اهمیتی ندادم.
(عرفان)
-هه هه هه چرامیخندی.
-خیلی باحال شدی.زیرچشمت سیاه وکبود شده گوشه لبتم بادکرده.دریک جمله میتونم بگم صورتت داغون شده.
-دختره ای کینه ای. برگشته میگه. آقاایشون برامن مزاحمت ایجادمیکنه.این دختره هیچ جوره باهات راه نمیاد.
امیرکنارم روی تخت نشست.
-غصه نخور رفیق درست میشه،
-خداازدهنت بشنوه،
()()()()()
-چه خبرازرویاتونستی دلشو به دست بیاری؟؟
-نه
-منم بودباشنیدن اون حرفانمیبخشیدمت..
-مامان بزرگ میگی چیکارکنم..رویاهیچجوره باهام راه نمیاد..سرموروپای مامان بزرگ گذاشتم دستشو آروم روسرم میکشید..دستشوگرفتمو بوسه ای بهش زدم..
-مامان بزرگ ممنونم که تاالان برام مادری کردی..
-این چه حرفیه عزیزمادر.تونوردیده ای منی..تک دونه ای منی..تاج سرمنی .
-چشمامو بستم،تازه داشت چشمام گرم میشدکه صدای زنگ گوشیم بلندشد،ای برمنکرش لعنت شماره ای کیانوش بود..
-بگومزاحم..کیانوش خندیدوباشیطنت گفت؟
-داشتی چیکارمیکردی مزاحت شدم،هان هان
-کوفت..بلندخندید
-فرداشب نامزدیمه زنگ زدم دعوتت کنم..
-عه پس بالاخره عسل خانم دم به تله ای توداد،
-بله ،کی میتونه به کیانوش نه بگه..
-دلم براش میسوزه.خدابه خیرکنه،
-بیشعورمگه من چمه،خندیدموادامه دادم،
-چت نیست..
-خیلی خری خدایش،
(رویا)
آماده شدمونگاهی کلی توآیینه به خودم انداختم..دراتاقموزدن..
-کیه بیاتو.
-منم دخترعمو..
-عههه سیناکی امدی.
-همین الان.میتونم خواهرمو بغل کنم.
خندیدمو بغلش کردم..
-من چقدردیونه بودم که توروازخودم فراری میدادم..نمیدونستم چه فرشته ای مهربونی کنارمه..
-منم چقدربی فکر بودم که سعی نمیکردم بهت ثابت کنم که بابای من ونطوری که فکرمیکنی نیست ومهربونیاتواین همه وقت ازم دریغ نمیکردی..
-الهی ..حالا کجاداری میری؟
-نامزادی کیانوش وعسله..توأم آماده شو بیاباهم میریم توراه یه چیزای هست بایدبهت بگم.
-چی؟؟
-توبروآماده شو ..
-اوکی
()()()())()
-باورم نمیشه چطورممکنه..یعنی امیرنمرده ؟
-نه...
نویسنده؛S.m.Eh
۴۴.۲k
۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.