کیمیاگر
#کیمیاگر
#قسمت_پنجم
⭐️ یحیی گام هایش را آهسته تر کرد. برگشت و با اشاره فهماند که رهایش کنند.
🔵 فضل و دانشش را از کجا دانستی؟
🟤 در همه ی زمینه ها، حکمت، طب، ریاضی، هر چه می خواهید از خودش بپرسید.
✨ سپس با نگاهی ملتمسانه ادامه داد:
🟤 اگر مطمئن نبودم، خودم را این طور گرفتار نمی کردم. خواهش می کنم خودتان امتحانش کنید.
✨ یحیی در فکر فرو رفت و لحظاتی بعد سرش را بلند کرد و رو کرد به سلیم و گفت:
🔵 فردا همین موقع کنیزش را بیاورد. طبیب را هم بگو بیاید. وای به حالش اگر وقت ما را تلف کرده باشد!
⏳⏳⏳
✍🏻 فصل چهارم:
🕰 جای مشت ها و شلاق ها هم سیاه شده بود و هم می سوخت...
⭐️ ساریه همان طور که زخم های یونس را پاک می کرد و مرهم می گذاشت، گفت:
⚪️ این زخم ها که چیزی نیست. ده سال پیش که آقا را همراه با پسرانش گرفتند و بردند، آن قدر زده بودند که تا دو ماه افتاد خانه و هنوز هم نمی تواند بی عصا روی پای خود بایستد.
✨ جابر همچنان در فکر فرو رفته بود...
✨ یونس سعی کرد خودش را بی تفاوت نشان دهد و وانمود کند که اتفاق سختی نیفتاده و دردی در جانش نیست.
✨ جابر سر بلند کرد و گفت:
🟠 می دانی مشکل کجاست؟
🟤 کدام مشکل؟
🟠 بعید است که یحیی مرا فراموش کرده باشد.
⭐️ یونس با بهت پرسید:
🟤 مگر شما را می شناسد؟
🟠 درست نمی دانم.
✨ یونس سرش را انداخت پایین و سخت به فکر فرو رفت.
✨ جابر چند لحظه بعد، همان طور که تکیه داده بود به دیوار، دست برد سمت عصایش و آن را از زمین برداشت و برخاست:
🟠 توکل به خدا می کنیم. فردا هر سه با هم می رویم.
#یارب_به_فضل_واحسان_تغییرده_قضارا #و_أکثروا_الدعاء_بتعجیل_الفرج_فإن_ذلک_فرجکم #بخوان_دعای_فرج#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است#حیا#حجاب#اللهم_لعن_سقیفه#اللهم_لعن_الجبت_و_الطاغوت #با_ادب_باشیم #صلوات #مناجات #زندگی_خوب #انتقام_سخت #رمضان #عکس_نوشته #بخون #تلنگر #مهدویت #فاطمیه #مذهبی #شهادت #شهدا #محرم #غدیر #ولایت #امامت #قرآن_کریم #برائت #تولی #ظهور #دعای_فرج #هنر_زندگی #اهل_بیت #ثقلین #رافصی#علمدار_نیامد #اربعین #زیارت #فرهنگی #تربیتی #ویسگون #نور #ظلمت #وحدت #حدیث #شبهه#ashura #ما_بیخیال_سیلی_مادر_نمیشویم #علی_علی
🆔@bagheban
#قسمت_پنجم
⭐️ یحیی گام هایش را آهسته تر کرد. برگشت و با اشاره فهماند که رهایش کنند.
🔵 فضل و دانشش را از کجا دانستی؟
🟤 در همه ی زمینه ها، حکمت، طب، ریاضی، هر چه می خواهید از خودش بپرسید.
✨ سپس با نگاهی ملتمسانه ادامه داد:
🟤 اگر مطمئن نبودم، خودم را این طور گرفتار نمی کردم. خواهش می کنم خودتان امتحانش کنید.
✨ یحیی در فکر فرو رفت و لحظاتی بعد سرش را بلند کرد و رو کرد به سلیم و گفت:
🔵 فردا همین موقع کنیزش را بیاورد. طبیب را هم بگو بیاید. وای به حالش اگر وقت ما را تلف کرده باشد!
⏳⏳⏳
✍🏻 فصل چهارم:
🕰 جای مشت ها و شلاق ها هم سیاه شده بود و هم می سوخت...
⭐️ ساریه همان طور که زخم های یونس را پاک می کرد و مرهم می گذاشت، گفت:
⚪️ این زخم ها که چیزی نیست. ده سال پیش که آقا را همراه با پسرانش گرفتند و بردند، آن قدر زده بودند که تا دو ماه افتاد خانه و هنوز هم نمی تواند بی عصا روی پای خود بایستد.
✨ جابر همچنان در فکر فرو رفته بود...
✨ یونس سعی کرد خودش را بی تفاوت نشان دهد و وانمود کند که اتفاق سختی نیفتاده و دردی در جانش نیست.
✨ جابر سر بلند کرد و گفت:
🟠 می دانی مشکل کجاست؟
🟤 کدام مشکل؟
🟠 بعید است که یحیی مرا فراموش کرده باشد.
⭐️ یونس با بهت پرسید:
🟤 مگر شما را می شناسد؟
🟠 درست نمی دانم.
✨ یونس سرش را انداخت پایین و سخت به فکر فرو رفت.
✨ جابر چند لحظه بعد، همان طور که تکیه داده بود به دیوار، دست برد سمت عصایش و آن را از زمین برداشت و برخاست:
🟠 توکل به خدا می کنیم. فردا هر سه با هم می رویم.
#یارب_به_فضل_واحسان_تغییرده_قضارا #و_أکثروا_الدعاء_بتعجیل_الفرج_فإن_ذلک_فرجکم #بخوان_دعای_فرج#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است#حیا#حجاب#اللهم_لعن_سقیفه#اللهم_لعن_الجبت_و_الطاغوت #با_ادب_باشیم #صلوات #مناجات #زندگی_خوب #انتقام_سخت #رمضان #عکس_نوشته #بخون #تلنگر #مهدویت #فاطمیه #مذهبی #شهادت #شهدا #محرم #غدیر #ولایت #امامت #قرآن_کریم #برائت #تولی #ظهور #دعای_فرج #هنر_زندگی #اهل_بیت #ثقلین #رافصی#علمدار_نیامد #اربعین #زیارت #فرهنگی #تربیتی #ویسگون #نور #ظلمت #وحدت #حدیث #شبهه#ashura #ما_بیخیال_سیلی_مادر_نمیشویم #علی_علی
🆔@bagheban
۴.۰k
۱۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.