غم های ما آخرش خوشه
part1
امروز هم یه روز مسخره بود
رفتم صبحونه خوردم بعدش سوار ماشینم شدم و رفتم دانشگاه(ات ماشالا پولداره)
رسیدم به مدرسه
وارد مدرسه شدم و بعد به سمت کلاسمون حرکت کردم
رفتم داخل کلاس
روی نیمکتم نشستم. هیچ دوستی نداشتم. لیانا خیلی بهم قلدری میکرد با اینکه میتونستم با پولایی که دارم لهش کنم اما بقیه فک میکنن من با تهیونگ رلم که همچین ماشینی دارم و خودم هیچ پولی ندارم
یهو لیانا رو دیدم اومد بالا سرم
لیانا: اعه ببین کی اینجاس رل تهیونگ
ات: فک کنم کری که نمیدونی من با تهیونگ. رل نیستم
لیانا: از کی تاحالا دخترای فقیر زبون درازی میکنن
ات خیلی اعصابش خورد شد
ات: من با پولام میتونم زندگیتو بخرم(با داد جوری که صداش تو کل کلاس پیچید)
لیانا: با پولای تهیونگ میتونی زندگیمو بخری
ات: من اینو به کسی نگفتم اما من خیلی پولدارم من گرون ترین ویلا رو داخل سئول دارم و اون هم ماشین خودمه و من با تهیونگ هیچ ارتباطی ندارمممم
لیانا: فک کردی باور میکنم
ات گوشیش ذو برداشت و موجودی کارتشو نشون لیانا داد
موجودی کارت ات میتونست باهاش یه ویلا گرون بخره
لیانا: خب همه این پولارو برات تهیونگ فرستاده
که یهو تهیونگ با کل اعضا اومدن و وارد کلاس شدم
تهیونگ: لیانا باز چته؟
لیانا: میشه انقد پول ندی به ات
تهیونگ: من حتی شماره ات رو هم ندارم
لیانا: فک کردین من نمیدونم که تو و ات رلید
ات: لیاتا من با هیونجین رلم
همه شوکه شدن
لیانا: لطفا انقد حرف اضافی نزن
ات: میخوای باور کن میخوای هم نکن
که یهو معلم اومد
معلم: بچه ها برید سر جاتون بشینید
زنگ آخر
ات با خودش: اه پس سوییچ ماشینم کجاس؟
اعه پیدا کردم ته کیفم بود
سوار ماشینم شدم و رفتم خونم
از زبان ادمین
ات رفت یه دوش15گرفت و بعدش موهاشو خشک کرد برای خودش دوکبوکی درست کرد و بعدش کتاب خوند و استراحت کرد . بعد3ساعت ات از خوتب پاشد و تکلیفاشو نوشت
ات: هوففف بلاخره تموم شد بنظرم بهتره برم شامم رو بیرون بخورم و یذره هم قدم بزنم
لباسام رو عوض کردم(اسلاید2)
گفتم پیاده برم سمت پارک و رستوران چون نزدیکه
اولش رفتم رستوران شام خوردم بعدش رفتم پارک دیدم ساعت9:25شبه روی نیمکت پارک نشستم و با خودم حرف زدم
ات چرا دروغ گفتی که با هیونجین رلی هوفف
برات شایعه میسازن ولی همون موقع مجبور بودم بگم و من هیونجین داداشمه و کسی نمیدونه
ساعت نگاه کردم ساعت9:45بود تو راه رفتن به خونم بودم که یهو.....
*در خماری بمونید*
ساری بابت کم بودن
امروز هم یه روز مسخره بود
رفتم صبحونه خوردم بعدش سوار ماشینم شدم و رفتم دانشگاه(ات ماشالا پولداره)
رسیدم به مدرسه
وارد مدرسه شدم و بعد به سمت کلاسمون حرکت کردم
رفتم داخل کلاس
روی نیمکتم نشستم. هیچ دوستی نداشتم. لیانا خیلی بهم قلدری میکرد با اینکه میتونستم با پولایی که دارم لهش کنم اما بقیه فک میکنن من با تهیونگ رلم که همچین ماشینی دارم و خودم هیچ پولی ندارم
یهو لیانا رو دیدم اومد بالا سرم
لیانا: اعه ببین کی اینجاس رل تهیونگ
ات: فک کنم کری که نمیدونی من با تهیونگ. رل نیستم
لیانا: از کی تاحالا دخترای فقیر زبون درازی میکنن
ات خیلی اعصابش خورد شد
ات: من با پولام میتونم زندگیتو بخرم(با داد جوری که صداش تو کل کلاس پیچید)
لیانا: با پولای تهیونگ میتونی زندگیمو بخری
ات: من اینو به کسی نگفتم اما من خیلی پولدارم من گرون ترین ویلا رو داخل سئول دارم و اون هم ماشین خودمه و من با تهیونگ هیچ ارتباطی ندارمممم
لیانا: فک کردی باور میکنم
ات گوشیش ذو برداشت و موجودی کارتشو نشون لیانا داد
موجودی کارت ات میتونست باهاش یه ویلا گرون بخره
لیانا: خب همه این پولارو برات تهیونگ فرستاده
که یهو تهیونگ با کل اعضا اومدن و وارد کلاس شدم
تهیونگ: لیانا باز چته؟
لیانا: میشه انقد پول ندی به ات
تهیونگ: من حتی شماره ات رو هم ندارم
لیانا: فک کردین من نمیدونم که تو و ات رلید
ات: لیاتا من با هیونجین رلم
همه شوکه شدن
لیانا: لطفا انقد حرف اضافی نزن
ات: میخوای باور کن میخوای هم نکن
که یهو معلم اومد
معلم: بچه ها برید سر جاتون بشینید
زنگ آخر
ات با خودش: اه پس سوییچ ماشینم کجاس؟
اعه پیدا کردم ته کیفم بود
سوار ماشینم شدم و رفتم خونم
از زبان ادمین
ات رفت یه دوش15گرفت و بعدش موهاشو خشک کرد برای خودش دوکبوکی درست کرد و بعدش کتاب خوند و استراحت کرد . بعد3ساعت ات از خوتب پاشد و تکلیفاشو نوشت
ات: هوففف بلاخره تموم شد بنظرم بهتره برم شامم رو بیرون بخورم و یذره هم قدم بزنم
لباسام رو عوض کردم(اسلاید2)
گفتم پیاده برم سمت پارک و رستوران چون نزدیکه
اولش رفتم رستوران شام خوردم بعدش رفتم پارک دیدم ساعت9:25شبه روی نیمکت پارک نشستم و با خودم حرف زدم
ات چرا دروغ گفتی که با هیونجین رلی هوفف
برات شایعه میسازن ولی همون موقع مجبور بودم بگم و من هیونجین داداشمه و کسی نمیدونه
ساعت نگاه کردم ساعت9:45بود تو راه رفتن به خونم بودم که یهو.....
*در خماری بمونید*
ساری بابت کم بودن
۳.۷k
۰۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.