پـارت⑨②
پـارت⑨②
سـلیـن٭
الان یک ساعته منتظر دکتریم که بیاد بیرون ببینیم ترنم چش شده.
آخه چرا یکدفعه باید نفسش بگیره؟
نکنه آنتونیو چیزی بهش گفته که این یاد اون موقع افتاده؟
نه بابا اون واسه چی باید این کارو کنه.
اون موقع که صدای داد و گریه ترنم آنتونیو شنیدم اولیـن کسی که واکنش نشون داد و رفت سپنتا بود.
بعدشم که رهام
واقـعا رهام چجور آدمیـه از یک طرف ترنم و دوست داشت از یک طرف شکنجش میداد
الانم که نگرانش شده بود ولی خب چرا نیومد بیمارستان؟
واای دوستم اون تو بعد من دارم به چیا فک می کنـم.
یک دفعه در اتاق باز شد و دکتر اومد بیرون.
سپنتا:خب آقای دکتر چیشد چرا اینطوری شده الان چی حالش خوبه؟
آقای دکتر:متاسفانه شک بدی بهشون وارد شده با این سابقه ای هم که داشتن بدتـر بالاخره هیچ وقت یک کم از اون خاطره شومی که داشتن نباید یادشون میومد
-خب الان چی حالش که خوبه؟
آقای دکتر:شانس آوردین که اون خاطره فقط یه چند دقیقه بدنش و تحریک کرده و اون و مثل اون موقع کرده ولی اگه باز اون خاطره یادش بیاد باز روانی میشه حتی چیزی بدتر از روانـی خیلی باید مواظبش باشین.
آریانا :بعله حتما حواسمون بهش هست.
آقای دکتر:راستی اینجا اقوام نزدیکی همراهش نیست مادری خواهری آخه اونا بهتر میتونن کمکش کنن.
مارال:نه متاسفانه.
آقای دکتر:پس شما خیلی باید مواظبش باشین خیلی زیـاد.
سپنتا:حتما خوب ازش مراقبت می کنیـم کی بهوش میاد؟
آقای دکتر:یه یک ساعت دیگه بهوش میاد اون موقع میتونین ببرینش راستی اون وقتی بهوش بیاد یادش نمیاد چه اتفاقی براش افتاده.
سامیار:خب خیلی ممنون.
و دکترم جوابشو و داد و رفـت.
آریانا:آخه این چه بلایی که باید سرمون بیاد.
مارال:تازه اونم قبل از مسابقـه
-واااااای به کل مسابقرو فراموش کردم.
سورن:مسـابقه؟چه مسـابقـه ای؟
-هاااا هیچی برای نقاشی بود که البته الان دیگ مهم نی.
آریانا:آها راست میگه.
بعد از یک ساعت که نشستیم پرستار گفت:بیمارتون بهوش اومده
تا این و گفت سپنتا پرید تو اتاق
رفتارای اینم عجیب شده ها..
رفتیم تو اتاق دیدم ترنم با تعجب داره به اینور اونور نگاه می کنه
ترنم:من اینجا چیکار می کنم؟
سپنتا:چیزی یادت نمیاد؟
ترنم:چرا فقط یادمه میخواستم برم تو حیاط یه هوایی بخورم همین.
سپنتا:آها مثل اینکه فشارت افتاده بوده قش کردی ماهم آوردیمت بیمارستان.
ترنم:آها خب میتونیم بریم.
سپنتا :آره حتما بیا کمکت کنم بلند شی .
و بعد هم دیگه رفتیم خونه .
پارت ویژه نداریم.
لایک و کامنت فراموش نشه.
سـلیـن٭
الان یک ساعته منتظر دکتریم که بیاد بیرون ببینیم ترنم چش شده.
آخه چرا یکدفعه باید نفسش بگیره؟
نکنه آنتونیو چیزی بهش گفته که این یاد اون موقع افتاده؟
نه بابا اون واسه چی باید این کارو کنه.
اون موقع که صدای داد و گریه ترنم آنتونیو شنیدم اولیـن کسی که واکنش نشون داد و رفت سپنتا بود.
بعدشم که رهام
واقـعا رهام چجور آدمیـه از یک طرف ترنم و دوست داشت از یک طرف شکنجش میداد
الانم که نگرانش شده بود ولی خب چرا نیومد بیمارستان؟
واای دوستم اون تو بعد من دارم به چیا فک می کنـم.
یک دفعه در اتاق باز شد و دکتر اومد بیرون.
سپنتا:خب آقای دکتر چیشد چرا اینطوری شده الان چی حالش خوبه؟
آقای دکتر:متاسفانه شک بدی بهشون وارد شده با این سابقه ای هم که داشتن بدتـر بالاخره هیچ وقت یک کم از اون خاطره شومی که داشتن نباید یادشون میومد
-خب الان چی حالش که خوبه؟
آقای دکتر:شانس آوردین که اون خاطره فقط یه چند دقیقه بدنش و تحریک کرده و اون و مثل اون موقع کرده ولی اگه باز اون خاطره یادش بیاد باز روانی میشه حتی چیزی بدتر از روانـی خیلی باید مواظبش باشین.
آریانا :بعله حتما حواسمون بهش هست.
آقای دکتر:راستی اینجا اقوام نزدیکی همراهش نیست مادری خواهری آخه اونا بهتر میتونن کمکش کنن.
مارال:نه متاسفانه.
آقای دکتر:پس شما خیلی باید مواظبش باشین خیلی زیـاد.
سپنتا:حتما خوب ازش مراقبت می کنیـم کی بهوش میاد؟
آقای دکتر:یه یک ساعت دیگه بهوش میاد اون موقع میتونین ببرینش راستی اون وقتی بهوش بیاد یادش نمیاد چه اتفاقی براش افتاده.
سامیار:خب خیلی ممنون.
و دکترم جوابشو و داد و رفـت.
آریانا:آخه این چه بلایی که باید سرمون بیاد.
مارال:تازه اونم قبل از مسابقـه
-واااااای به کل مسابقرو فراموش کردم.
سورن:مسـابقه؟چه مسـابقـه ای؟
-هاااا هیچی برای نقاشی بود که البته الان دیگ مهم نی.
آریانا:آها راست میگه.
بعد از یک ساعت که نشستیم پرستار گفت:بیمارتون بهوش اومده
تا این و گفت سپنتا پرید تو اتاق
رفتارای اینم عجیب شده ها..
رفتیم تو اتاق دیدم ترنم با تعجب داره به اینور اونور نگاه می کنه
ترنم:من اینجا چیکار می کنم؟
سپنتا:چیزی یادت نمیاد؟
ترنم:چرا فقط یادمه میخواستم برم تو حیاط یه هوایی بخورم همین.
سپنتا:آها مثل اینکه فشارت افتاده بوده قش کردی ماهم آوردیمت بیمارستان.
ترنم:آها خب میتونیم بریم.
سپنتا :آره حتما بیا کمکت کنم بلند شی .
و بعد هم دیگه رفتیم خونه .
پارت ویژه نداریم.
لایک و کامنت فراموش نشه.
۶.۳k
۰۵ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.