part

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 ::
part⁵(


شروع داستان/:


ته لباسه سفیده بلندش که برای خواب بود..روی زمین خیس کشیده میشد..
موهاش پراکنده توی اسمون..

هیچی از دیشب یادش نمی اومد..فقط زمانی که وارد بار میشد..
و تمام..

نمیدونست کجا میره..یا چیکار میکنه..
اینجا اصلا کجاست..
لباسی که دیشب برای بار پوشیده بودتش تنش نبود..
ارایشش همون نبود..

با خوندن نوشته ای روی..تخته چوبی رنگ ایستاد..

بار_.

هیچوقت این بار رو اینجا ندیده بود..این بار گرون داخل همچین محله ای؟
از بار فاصله گرفت..
ادم های مست خطرناکن..

خمیازه ای کشید..دستاش رو روی چشم هاش میمالوند..
چقدر خوابش می اومد..

نه واقعا انگار دیگه نمیتونست حرکت بکنه..خواب!
یه قدم دیگه ور داشت که..
شونش به مردی هیکلی خورد..
نمیتونست تعظیم کنه چون قطعا می افتادو همونجا میخوابید..

ا.ت:من معذرت م..

ولی درست همون موقع چشماش بسته شد و افتاد..
ولی به جای سنگ های خیس..توی بغل گرمی افتاد..

همین باعث شد به چیزی فکر نکنه و بخوابه..


ویو جونگ کوک..£


با اعصبانیت از توی بار خارج شد..
دستش رو روی صورتش میکشید بلکه کمی اروم بشه..

تلفن رو دوباره کنار گوشش قرار داد..

جونگکوک:بهت گفتم.. هواست به محموله باشه..برو دنبالش..تا پیداشم نکردی برنمیگ..

با خوردنه کسی بهش حواسش کلا پرت شد..
به پایینش خیره شد..
دخترت کوچولی که بهش برخورد کرد و از شدت بی خوابی نمیتونست درست وایسه..

ا.ت:من معذرت می...

سریع گرفتتش..

جونگکوک:هی دختره..هی..بیدار شو..

ولی بغلش.. بیشتر به خواب تحریکش کرده بود..
دسته دیگش رو اروم زیر پاهاش برد..
براید استایل بغلش کرد..

جونگکوک:الان من چیکارت کنم...

به سمت بار حرکت کرد تا بزارنش اونجا..ولی با دیدن اون همه ادم های مست..
برگشت..
ولی حیف بود زیره اونا باشه..

به سمته ماشینش رفتو گذاشتش‌ روی صندلی..
کتش رو دراوردو انداخت روش..

جونگکوک:فقط یه شبه..بزار بمونه..

این حرفو به خودش زدو حرکت کرد..
دیدگاه ها (۰)

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁶" ...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part⁷" ...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 : part⁴" ...

♡𝑭𝒓𝒐𝒎 𝒎𝒚 𝒉𝒆𝒂𝒓𝒕 :: part³"( ...

چندشاتی جونگکوک(پارت‌آخر)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط