فیک(سرنوشت )پارت ۱۰۱
فیک(سرنوشت )پارت ۱۰۱
آلیس ویو
جونگ کوک تا خاست چیزی بگه که صدای در اومد و بعدش سه تا خدمتکار وارد اتاق شدن..از روی زمین بلند شدم..به دستای خدمتکار نگاه کردم..تاج هامون بود..روی تخت گذاشت شون و اتاق رو ترک کردن..
جونگ کوک یکی از تاج هارو که از همه کوچیک تر بود برداشت و روی سر مین جون گذاشت..
جونگ کوک: پرنس من..اینم واسه تو
مین جون لبخندی زد و تو همون حالت گفت
مین جون:ممنون..اما چرا اینقدر سنگینه؟؟
منو جونگ کوک به حرفش خندیدم وچیزی نگفتیم..
جونگ کوک تاج بعدی رو برداشت نزدیکم اومد
روی سرم گذاشت و گفت
جونگ کوک: اینم واسه پرنسس من..
آلیس: ممنون..
جونگ کوک خاست تاج خودش رو برداره که مین جون مانع شد..
مین جون: من میزارم..
جونگ کوک روی زمین نشست و مین جون تاج رو روی سر جونگ کوک گذاشت
مین جون: اینم واسه بابای من..
~~
یه دست مین جون تو دست من و یه دستش تو دست جونگ کوک بود..از پله ها پایین اومديم و از میان جمع بزرگ از مهمونا گذشتیم..
کنار میز که روش کیک تولد مین جون بود ایستادیم..
جونگ کوک با صدای بلند..درمورد این مراسم به همه گفت..
این یه جشن تولد واسه مین جون بود و یه مراسم خوش اومد گویی واسه منُ و مین جون..
..
ساعت ها از شروع مراسم گذشته بود..سالن با آهنگ ملایم که پخش شده بود..حس آرومش داشت..دور از غمی..
همه وسط سالن با عشقشون یا دوستشون میرقصیدن یا حتی بچه داداشش
تهیونگ داشت با مین جون وسط همه میرقصید..رو لبشون لبخندی بود که تا به امروز نتونسته بودم ببینمش..
آلیس: مطمئنم تهیونگ و هلنا بهترین بابا مامان میشه..
جونگ کوک: این حرف رو نزن..ماهم میتونیم مامان بابا خوبیِ واسه مین جون بشیم..
آلیس : تو شاید اما من نه..
جونگ کوک: چرا میخای فقط با همچون حرفای خودت رو ناراحت کنی..تو اگه مامان بدی بودی خودت رو ترجیح میدادی تا زندگی مین جون.
آلیس: من سالها شما دوتا رو ازهم جدا کردم..اون نمیدونست باباش کجاست و تو نمیدونستی بچهات کجاست..
جونگ کوک: فقط یبار دیگه این حرف رو بشنوم..نمیبخشمت..من بارها درموردش حرف زدیم..تقصیر بابا و مامان بزرگ بود..بیا همنجا این موضوع رو تموم کنیم دیگه حتی یه کلمه درموردش صحبت نکنیم..
آلیس: نمیدونم چجوری ممنون تو باشم که با وجود اشتباهم بازم دوسم داری..
جونگ کوک:آلیس!!!!
آلیس:باشه باشه..
واسه لحظهی سکوت کردیم..که جلوم زانو زد..یه دستش رو جلوم دراز کرد و گفت
جونگ کوک: لیدی خوشگل افتخار رقص میدین
دستم رو تو دستش گذاشتم و گفتم
آلیس: البته..
دستم رو گرفت و بلند شد..وسط سالن رفتیم..
دستش رو روی کمرم گذاشت..و منم دستم رو روی شونه اش گذاشتم و انگشتامون قفل هم شدن..
و شروع کردیم به رقصیدن......
..
زمان زیادی از پایان مراسم میگذشت..
جلو آینه نشسته بودم داشتم موهامو رو شونه میزدم که جونگ کوک وارد اتاق شد..
به کارم ادامه دادم..که سمتم اومد و سرش رو روی شونه ام گذاشت نفس عمیق گرفت و گفت
جونگ کوک: اوممم نظرت درمورد یه شب هیجانی چیه؟؟
آلیس: زخمم..
جونگ کوک: من ۸ سال صبر کردم اما بیشتر صبر نمیتونم
آلیس: فقط چند روز دیگه
جونگ کوک: همین امشب..
از رو صندلی بلندم کرد و با دستاش بازوم رو گرفت و منو چسبوند به خودش..سرش رو نزدیک گوشم کرد و آروم زمزمه کرد
جونگ کوک: قول میدم اذیتت نکنم
و بعدش به سمت گردنم رفت..و نفس عمیق کشید و بوسه سطحی گذاشت..
و آروم آروم به سمت لبم اومد و آروم لبم رو اسیر لبش کرد..
آروم اما عمیق میبوسدیم..چشمام رو بسته بودم و خودم رو به جونگ کوک سپرده بودم..
دستاش رو دوری کمرم حلقه کرد و بیشتر منو چسبوند به خود..
زمانيکه نفس کم آورد..ازم جدا شد..
به چشمام زُل زد و گفت
جونگ کوک:دوست دارم..
تا خاستم حرفی بزنم که صدای داد تهیونگ کلی قصر رو فرا گرفت...
نگران به جونگ کوک نگاه کردم..کهاونم انگار نگران شده بود ..ازم دور شد و به سمت در رفت
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید ۲ قصر
اسلاید ۳ سالن قصر
اسلاید ۴ تاج آلیس
اسلاید ۵ تاج جونگ کوک
اسلاید ۶ تاج مین جون
آلیس ویو
جونگ کوک تا خاست چیزی بگه که صدای در اومد و بعدش سه تا خدمتکار وارد اتاق شدن..از روی زمین بلند شدم..به دستای خدمتکار نگاه کردم..تاج هامون بود..روی تخت گذاشت شون و اتاق رو ترک کردن..
جونگ کوک یکی از تاج هارو که از همه کوچیک تر بود برداشت و روی سر مین جون گذاشت..
جونگ کوک: پرنس من..اینم واسه تو
مین جون لبخندی زد و تو همون حالت گفت
مین جون:ممنون..اما چرا اینقدر سنگینه؟؟
منو جونگ کوک به حرفش خندیدم وچیزی نگفتیم..
جونگ کوک تاج بعدی رو برداشت نزدیکم اومد
روی سرم گذاشت و گفت
جونگ کوک: اینم واسه پرنسس من..
آلیس: ممنون..
جونگ کوک خاست تاج خودش رو برداره که مین جون مانع شد..
مین جون: من میزارم..
جونگ کوک روی زمین نشست و مین جون تاج رو روی سر جونگ کوک گذاشت
مین جون: اینم واسه بابای من..
~~
یه دست مین جون تو دست من و یه دستش تو دست جونگ کوک بود..از پله ها پایین اومديم و از میان جمع بزرگ از مهمونا گذشتیم..
کنار میز که روش کیک تولد مین جون بود ایستادیم..
جونگ کوک با صدای بلند..درمورد این مراسم به همه گفت..
این یه جشن تولد واسه مین جون بود و یه مراسم خوش اومد گویی واسه منُ و مین جون..
..
ساعت ها از شروع مراسم گذشته بود..سالن با آهنگ ملایم که پخش شده بود..حس آرومش داشت..دور از غمی..
همه وسط سالن با عشقشون یا دوستشون میرقصیدن یا حتی بچه داداشش
تهیونگ داشت با مین جون وسط همه میرقصید..رو لبشون لبخندی بود که تا به امروز نتونسته بودم ببینمش..
آلیس: مطمئنم تهیونگ و هلنا بهترین بابا مامان میشه..
جونگ کوک: این حرف رو نزن..ماهم میتونیم مامان بابا خوبیِ واسه مین جون بشیم..
آلیس : تو شاید اما من نه..
جونگ کوک: چرا میخای فقط با همچون حرفای خودت رو ناراحت کنی..تو اگه مامان بدی بودی خودت رو ترجیح میدادی تا زندگی مین جون.
آلیس: من سالها شما دوتا رو ازهم جدا کردم..اون نمیدونست باباش کجاست و تو نمیدونستی بچهات کجاست..
جونگ کوک: فقط یبار دیگه این حرف رو بشنوم..نمیبخشمت..من بارها درموردش حرف زدیم..تقصیر بابا و مامان بزرگ بود..بیا همنجا این موضوع رو تموم کنیم دیگه حتی یه کلمه درموردش صحبت نکنیم..
آلیس: نمیدونم چجوری ممنون تو باشم که با وجود اشتباهم بازم دوسم داری..
جونگ کوک:آلیس!!!!
آلیس:باشه باشه..
واسه لحظهی سکوت کردیم..که جلوم زانو زد..یه دستش رو جلوم دراز کرد و گفت
جونگ کوک: لیدی خوشگل افتخار رقص میدین
دستم رو تو دستش گذاشتم و گفتم
آلیس: البته..
دستم رو گرفت و بلند شد..وسط سالن رفتیم..
دستش رو روی کمرم گذاشت..و منم دستم رو روی شونه اش گذاشتم و انگشتامون قفل هم شدن..
و شروع کردیم به رقصیدن......
..
زمان زیادی از پایان مراسم میگذشت..
جلو آینه نشسته بودم داشتم موهامو رو شونه میزدم که جونگ کوک وارد اتاق شد..
به کارم ادامه دادم..که سمتم اومد و سرش رو روی شونه ام گذاشت نفس عمیق گرفت و گفت
جونگ کوک: اوممم نظرت درمورد یه شب هیجانی چیه؟؟
آلیس: زخمم..
جونگ کوک: من ۸ سال صبر کردم اما بیشتر صبر نمیتونم
آلیس: فقط چند روز دیگه
جونگ کوک: همین امشب..
از رو صندلی بلندم کرد و با دستاش بازوم رو گرفت و منو چسبوند به خودش..سرش رو نزدیک گوشم کرد و آروم زمزمه کرد
جونگ کوک: قول میدم اذیتت نکنم
و بعدش به سمت گردنم رفت..و نفس عمیق کشید و بوسه سطحی گذاشت..
و آروم آروم به سمت لبم اومد و آروم لبم رو اسیر لبش کرد..
آروم اما عمیق میبوسدیم..چشمام رو بسته بودم و خودم رو به جونگ کوک سپرده بودم..
دستاش رو دوری کمرم حلقه کرد و بیشتر منو چسبوند به خود..
زمانيکه نفس کم آورد..ازم جدا شد..
به چشمام زُل زد و گفت
جونگ کوک:دوست دارم..
تا خاستم حرفی بزنم که صدای داد تهیونگ کلی قصر رو فرا گرفت...
نگران به جونگ کوک نگاه کردم..کهاونم انگار نگران شده بود ..ازم دور شد و به سمت در رفت
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید ۲ قصر
اسلاید ۳ سالن قصر
اسلاید ۴ تاج آلیس
اسلاید ۵ تاج جونگ کوک
اسلاید ۶ تاج مین جون
۲۶.۷k
۲۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.