فیک(سرنوشت )پارت ۱۰۰
فیک(سرنوشت )پارت ۱۰۰
جونگ کوک ویو
با چشمای اشکی زُل زده بود بهم تا دیدم چشماش رو باز کرده..از خوشحالی داد کشیدم..
فقط نگام میکرد بدون اینکه چیزی بگه..لحظهی باهاش چشم تو چشم شدم.. که قطره اشکی از چشمش پایین افتاد..
با انگشتم پاکش کردم...که آروم که حتی نمیشد صداش رو شنید گفت
آلیس: جونگ کوک....
جونگ کوک: هیس چیزی نگو..فقط بزار نگات کنم..
آلیس: م..من معذرت میخام
جونگ کوک: مگه این ماجرا تقصیر تو بود..
آلیس:م..من.......
جونگ کوک: از دستت ناراحت نیستم..اما ۸ سال زمان زیادیه
آلیس: فکر کردم اگه برگردم دیگه دوسم نداری....(لکنت)
جونگ کوک: چرا بخام دیگه دوست نداشته باشم..مگه رفتنت به خوبی هر سه تامون نبود
آلیس:چرا..ب..بود..ام..
جونگ کوک:الان خوشحالم که هم تو و هم مین جون رو دارم..دیگه نمیخام درمورد این ماجرا حرف بزنم..
آلیس: ..م..منو میبخشی..
جونگ کوک: خیلی وقته بخشیدمت
لبخندی رو لبش اومد و در حال که میخاست مانع خندیدنش بشه گفت
آلیس: مین جون راست میگفت..من از خودم میترسیدم شاید باید زودتر از این برمیگشتم
جونگ کوک: پسرِ هوشیارِه...
آلیس: به..باباش رفته...ایی
جونگ کوک: چی شد درد داری
آلیس: نه خوبم فقط تیر کشید..
جونگ کوک: خوبی یا فقط میگی که دل من آروم بگیره
آلیس: با وجود تو خوبم..
کنارش زمین نشستم و دستش رو گرفتم..
جونگ کوک: بعدی ۸ سال تونستم دوباره عطر تنت رو وارد ریه هام کنم..خوشحالم که برگشتی و خوشحالم که نخاستی تا آخر عمرم منتظرت بمونم..
آلیس: منم خوشحالم که تو منو بخشیدی..
..
.
چهار روز بعد
"تولد مین جون "
آلیس: میشه اینقدر نکشی..درد داره
&:اوه معذرت میخام خانم
آلیس: باشه..اشکال نداره..فقط خیلی نکش..
بعدی بستن زیپ لباسم..کارشون تموم شد..تعظیم کردن و از اتاق رفتن بیرون..
غرق افکارم شده بودم که دستی دور کمرم حلقه شد..به خود لرزیدم که صدای نگران جونگ کوک تو گوشم پیچید
جونگ کوک: خوبی..
نگاهی از آینه بهش انداختم..
آلیس: خوبم آقای من..
جونگ کوک: درد که نداری..
آلیس: نه حالم خوبه..
جونگ کوک: خیلی خوشگل شدی
آلیس: ممنون..
منو به سمت خودش برگردوند و لباش رو نزدیک لبم کرد..که در این حین در اتاق با سرعت باز شد و مین جون دم در ظاهر شد..با قیافهی بهت زده نگاش میکردیم که گفت
مین جون: اوه..بد موقع مزاحم شدم
به حرفش خندیدم و گفتم
آلیس: نخير..الان موقعش بود..چون تو جمع مون یه کوچولو کم داشتیم..
تا حرفم رو شنید به سمتمون دوید..جلومون ایستاد و با دست اشاره کرد که بنشينيم..
نگاهی به جونگ کوک انداختم و بعدش شونهِ بالا انداختم
زمین روبرو مین جون نشستیم که بغلمون کرد..با یه دستش گردن منُ و با دست دیگش گردن جونگ کوک رو محکم گرفته بود..
رابطه جونگ کوک و مین جون تو این چهار روز بهتر از ۸ سال بودن با من شده بود..عشق جونگ نسبت به مین جون..تونسته بود مین جون رو تبدیل به یه پسر دیگه کنه..الان میتونستم خنده های از ته دلش رو ببينم..
تو همون حالت که مارو تو آغوش گرفته بود گفت
مین جون: دوستون دارم..
ازمون جدا شد و از تو جیب لباسش چیزی بیرون آورد..
کف دستش گرفت..دوتا دستبند بود..سؤالی نگاش کردم گفت
مین جون: با کمک عمو تهیونگ خریدمش
جونگ کوک: رفته بودین بیرون؟؟
مین جون: اوهوم..اما من اصرار نداشتم بریم.. عمو تهیونگ خیلی خیلی زیاد اصرار کرد..که باهم بریم بیرون
آلیس: اون وقت من باید حرفت رو باور کنم..من که میدونم تو چه شیطونی..عمو تهیونگت رو کلافه کردی تا باهات بره..اما مین جون..الان دیگه مث قبل نمیشه راحت بیرون رفت باشه..از این بعد به من و بابات خبر بده.
مین جون: باشههه..خب بزارین من ببندم
دستم رو سمتش گرفتم که دستبند رو دوری دستم بست..
مین جون: بابا
جونگ کوک دستش رو سمت مین جون دراز کرد و مین جون اون یکی دستبند رو دوری دست جونگ کوک بست..
نگاهی به دستبند جونگ کوک انداختم..که مین جون متوجه شد..
مین جون: دستبندا سته..
~~~~
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید ۲ لباس آلیس
اسلاید ۳ لباس جونگ کوک
اسلاید ۴ لباس مین جون
اسلاید ۵ دستبند
جونگ کوک ویو
با چشمای اشکی زُل زده بود بهم تا دیدم چشماش رو باز کرده..از خوشحالی داد کشیدم..
فقط نگام میکرد بدون اینکه چیزی بگه..لحظهی باهاش چشم تو چشم شدم.. که قطره اشکی از چشمش پایین افتاد..
با انگشتم پاکش کردم...که آروم که حتی نمیشد صداش رو شنید گفت
آلیس: جونگ کوک....
جونگ کوک: هیس چیزی نگو..فقط بزار نگات کنم..
آلیس: م..من معذرت میخام
جونگ کوک: مگه این ماجرا تقصیر تو بود..
آلیس:م..من.......
جونگ کوک: از دستت ناراحت نیستم..اما ۸ سال زمان زیادیه
آلیس: فکر کردم اگه برگردم دیگه دوسم نداری....(لکنت)
جونگ کوک: چرا بخام دیگه دوست نداشته باشم..مگه رفتنت به خوبی هر سه تامون نبود
آلیس:چرا..ب..بود..ام..
جونگ کوک:الان خوشحالم که هم تو و هم مین جون رو دارم..دیگه نمیخام درمورد این ماجرا حرف بزنم..
آلیس: ..م..منو میبخشی..
جونگ کوک: خیلی وقته بخشیدمت
لبخندی رو لبش اومد و در حال که میخاست مانع خندیدنش بشه گفت
آلیس: مین جون راست میگفت..من از خودم میترسیدم شاید باید زودتر از این برمیگشتم
جونگ کوک: پسرِ هوشیارِه...
آلیس: به..باباش رفته...ایی
جونگ کوک: چی شد درد داری
آلیس: نه خوبم فقط تیر کشید..
جونگ کوک: خوبی یا فقط میگی که دل من آروم بگیره
آلیس: با وجود تو خوبم..
کنارش زمین نشستم و دستش رو گرفتم..
جونگ کوک: بعدی ۸ سال تونستم دوباره عطر تنت رو وارد ریه هام کنم..خوشحالم که برگشتی و خوشحالم که نخاستی تا آخر عمرم منتظرت بمونم..
آلیس: منم خوشحالم که تو منو بخشیدی..
..
.
چهار روز بعد
"تولد مین جون "
آلیس: میشه اینقدر نکشی..درد داره
&:اوه معذرت میخام خانم
آلیس: باشه..اشکال نداره..فقط خیلی نکش..
بعدی بستن زیپ لباسم..کارشون تموم شد..تعظیم کردن و از اتاق رفتن بیرون..
غرق افکارم شده بودم که دستی دور کمرم حلقه شد..به خود لرزیدم که صدای نگران جونگ کوک تو گوشم پیچید
جونگ کوک: خوبی..
نگاهی از آینه بهش انداختم..
آلیس: خوبم آقای من..
جونگ کوک: درد که نداری..
آلیس: نه حالم خوبه..
جونگ کوک: خیلی خوشگل شدی
آلیس: ممنون..
منو به سمت خودش برگردوند و لباش رو نزدیک لبم کرد..که در این حین در اتاق با سرعت باز شد و مین جون دم در ظاهر شد..با قیافهی بهت زده نگاش میکردیم که گفت
مین جون: اوه..بد موقع مزاحم شدم
به حرفش خندیدم و گفتم
آلیس: نخير..الان موقعش بود..چون تو جمع مون یه کوچولو کم داشتیم..
تا حرفم رو شنید به سمتمون دوید..جلومون ایستاد و با دست اشاره کرد که بنشينيم..
نگاهی به جونگ کوک انداختم و بعدش شونهِ بالا انداختم
زمین روبرو مین جون نشستیم که بغلمون کرد..با یه دستش گردن منُ و با دست دیگش گردن جونگ کوک رو محکم گرفته بود..
رابطه جونگ کوک و مین جون تو این چهار روز بهتر از ۸ سال بودن با من شده بود..عشق جونگ نسبت به مین جون..تونسته بود مین جون رو تبدیل به یه پسر دیگه کنه..الان میتونستم خنده های از ته دلش رو ببينم..
تو همون حالت که مارو تو آغوش گرفته بود گفت
مین جون: دوستون دارم..
ازمون جدا شد و از تو جیب لباسش چیزی بیرون آورد..
کف دستش گرفت..دوتا دستبند بود..سؤالی نگاش کردم گفت
مین جون: با کمک عمو تهیونگ خریدمش
جونگ کوک: رفته بودین بیرون؟؟
مین جون: اوهوم..اما من اصرار نداشتم بریم.. عمو تهیونگ خیلی خیلی زیاد اصرار کرد..که باهم بریم بیرون
آلیس: اون وقت من باید حرفت رو باور کنم..من که میدونم تو چه شیطونی..عمو تهیونگت رو کلافه کردی تا باهات بره..اما مین جون..الان دیگه مث قبل نمیشه راحت بیرون رفت باشه..از این بعد به من و بابات خبر بده.
مین جون: باشههه..خب بزارین من ببندم
دستم رو سمتش گرفتم که دستبند رو دوری دستم بست..
مین جون: بابا
جونگ کوک دستش رو سمت مین جون دراز کرد و مین جون اون یکی دستبند رو دوری دست جونگ کوک بست..
نگاهی به دستبند جونگ کوک انداختم..که مین جون متوجه شد..
مین جون: دستبندا سته..
~~~~
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
اسلاید ۲ لباس آلیس
اسلاید ۳ لباس جونگ کوک
اسلاید ۴ لباس مین جون
اسلاید ۵ دستبند
۲۰.۷k
۲۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.