🪐پارت 4🪐
🪐پارت 4🪐
(نامه سوجین)
نامجون از همون بچه گی تو رو دوست داشتم همیشه یواشکی نگاهت میکردم اما میترسیدم بهت بگم که عاشقتم اگه یه روزی مجبور باشم که بین تو و خانوادم یکی رو انتخاب کنم تو رو انتخاب میکنم اما بهم قول بده که بعد از خوندن این نامه کاری نکنی چون پدر و مادرم با دوست داشتن ما مخالفن و میخوان منو امروز به عقد یوهان در بیارن و منو بفرستن خارج از کشور لطفا اگه من بلایی سرم امد از ات مراقبت کن دوست دارم سوجون♥️
ات: چی نه نه امکان نداره یعنی چی خواهرم عاشق نامجون بوده هق نامجون باید همه چی رو بهم بگه هق
نامجون: کارم تموم شد داشتم میرفتم خونه گوشیم زنگ خورد ات بود
ات: نامجون زود بیا خونه (با داد و گریه )
نامجون: چی شده ات
ات: فقط زود بیا اینجا هق هق
نامجون: ات چش شده چرا اینقدر ناراحت بود
رسیدم خونه درو باز کردم و وارد خونه شدم دیدم ات رو کاناپه نشسته و گریه میکنه ات چیزی شده
ات: بیا اینجا و بگو این نامه چیه
نامجون: ات این نامه رو از کجا اوردی
ات: گفتم بگو این نامه چیه (با داد)
نامجون: باشه باشه برات توضیح میدم بشین اینجا و گریه نکن
نامجون: نمیدونم باید بهش چی بگم اینقدر گریه کرده بود چشاش قرمز شده بود
ات: میخوای توضیح بدی یا نه..
نامجون: خوب راستش من و سوجین از بچگی باهم دوست بودیم و خانواده هامون با هم شریک بودن من و سوجین عاشق هم بودیم روزی که ما میخوایم به خانوادمون بگیم که عاشق هم هستیم خانوادمون با هم دعوا میکنن و با وصلت ما مخالفت میکنن و برای اینکه سوجین با من ازدواج نکنه اونو میخوان بدن به یوهان
ات: یوهان کیه
نامجون: یوهان پسر عموت بود بعد سوجین برام نامه مینویسه که میخوان اونو بزور شوهر بدن و همین
ات: نه نه هنوزم هست باید کل ماجرا رو بگی
نامجون: کل ماجرا رو گفتم
ات: نه نگفتی تو میدونی که گی خانوادم رو کشته بگو
نامجون: اخه من چطور میتونم بگم که خودم خانوادش رو کشتم اخه چطور بگم
نه ات من اینو نمیدونم
ات: پس خواهرم الان باید زن یوهان باشه پس چرا نیست
نامجون: ات دیگه بس کن اینقدر گریه نکن
ات: من میفهمم میفهمم کی خانوادم رو کشته هق هق.....
🥲🙃
(نامه سوجین)
نامجون از همون بچه گی تو رو دوست داشتم همیشه یواشکی نگاهت میکردم اما میترسیدم بهت بگم که عاشقتم اگه یه روزی مجبور باشم که بین تو و خانوادم یکی رو انتخاب کنم تو رو انتخاب میکنم اما بهم قول بده که بعد از خوندن این نامه کاری نکنی چون پدر و مادرم با دوست داشتن ما مخالفن و میخوان منو امروز به عقد یوهان در بیارن و منو بفرستن خارج از کشور لطفا اگه من بلایی سرم امد از ات مراقبت کن دوست دارم سوجون♥️
ات: چی نه نه امکان نداره یعنی چی خواهرم عاشق نامجون بوده هق نامجون باید همه چی رو بهم بگه هق
نامجون: کارم تموم شد داشتم میرفتم خونه گوشیم زنگ خورد ات بود
ات: نامجون زود بیا خونه (با داد و گریه )
نامجون: چی شده ات
ات: فقط زود بیا اینجا هق هق
نامجون: ات چش شده چرا اینقدر ناراحت بود
رسیدم خونه درو باز کردم و وارد خونه شدم دیدم ات رو کاناپه نشسته و گریه میکنه ات چیزی شده
ات: بیا اینجا و بگو این نامه چیه
نامجون: ات این نامه رو از کجا اوردی
ات: گفتم بگو این نامه چیه (با داد)
نامجون: باشه باشه برات توضیح میدم بشین اینجا و گریه نکن
نامجون: نمیدونم باید بهش چی بگم اینقدر گریه کرده بود چشاش قرمز شده بود
ات: میخوای توضیح بدی یا نه..
نامجون: خوب راستش من و سوجین از بچگی باهم دوست بودیم و خانواده هامون با هم شریک بودن من و سوجین عاشق هم بودیم روزی که ما میخوایم به خانوادمون بگیم که عاشق هم هستیم خانوادمون با هم دعوا میکنن و با وصلت ما مخالفت میکنن و برای اینکه سوجین با من ازدواج نکنه اونو میخوان بدن به یوهان
ات: یوهان کیه
نامجون: یوهان پسر عموت بود بعد سوجین برام نامه مینویسه که میخوان اونو بزور شوهر بدن و همین
ات: نه نه هنوزم هست باید کل ماجرا رو بگی
نامجون: کل ماجرا رو گفتم
ات: نه نگفتی تو میدونی که گی خانوادم رو کشته بگو
نامجون: اخه من چطور میتونم بگم که خودم خانوادش رو کشتم اخه چطور بگم
نه ات من اینو نمیدونم
ات: پس خواهرم الان باید زن یوهان باشه پس چرا نیست
نامجون: ات دیگه بس کن اینقدر گریه نکن
ات: من میفهمم میفهمم کی خانوادم رو کشته هق هق.....
🥲🙃
۱۷.۷k
۱۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.