بد بوی مدرسه پارت۱۳
سولی:ولی و اما نداره گمشید بیرون(به داد)
پرستار:خانم ولی نباید پارچه رو صورتشون رو بردارید چون بر اثر برخورد شدید صورتشون با زمین و شکستن جمجمشون حالت خوشایندی ندارن و امکان داره حالتون بد بشه...
لطفا رعایت کنید
سولی:باشع....
تهیونگ دست کوک رو گرفت و برد بیرون و من و ا/تم تنها شدیم..
نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم چون تنها کسی ک واسم باقی مونده بود ا/ت بود و من دوباره تنها شدم..
سولی:ا/ت پاشووو بچه ننه بازی در نیار..
تو ک میگفتی منو هیچوقت تنها نمیزاری..
وقتی من گریه میکردم بغلم میکردی و میگفتی گریه نکن نینی کوچولو من..
الانم پاشو بغلم کن ا/تتت
من بدون تو نمیتونممم
پاشو سَرَم داد بزن بگو اینقدر زر زر نکنم
پاشووو ا/تتتتتت لطفا...
پرستار:خانوم محترم لطفا آروم باشید ممکنه حالتون بازم بد بشه...
پرستار رفت بیرون:همراه این خانوم برن داخل الانه ک دوباره بیهوش بشن خیلی حالشون بده..
"تهیونگ"
پرستار اومد و من رفتم پیش سولی ولی بی چون افتاده بود رو زمین و نمیتونست حرف بزنه..
سولی:تت.. هیوو.. نگگ
تهیونگ:جونم
سولی:ا/تتم رر.. ففت و ممن تتنه.. ها شدم..
تهیونگ:ن تو تنها نیستی من پیشتم..
همون لحظه چشاشو بست..
"سولی"
دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
چشام داشت بسته میشد ک تهیونگ اومد و بغلم کرد و سیاهی....
چشامو باز کردم ک دیدم.........!
پرستار:خانم ولی نباید پارچه رو صورتشون رو بردارید چون بر اثر برخورد شدید صورتشون با زمین و شکستن جمجمشون حالت خوشایندی ندارن و امکان داره حالتون بد بشه...
لطفا رعایت کنید
سولی:باشع....
تهیونگ دست کوک رو گرفت و برد بیرون و من و ا/تم تنها شدیم..
نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم چون تنها کسی ک واسم باقی مونده بود ا/ت بود و من دوباره تنها شدم..
سولی:ا/ت پاشووو بچه ننه بازی در نیار..
تو ک میگفتی منو هیچوقت تنها نمیزاری..
وقتی من گریه میکردم بغلم میکردی و میگفتی گریه نکن نینی کوچولو من..
الانم پاشو بغلم کن ا/تتت
من بدون تو نمیتونممم
پاشو سَرَم داد بزن بگو اینقدر زر زر نکنم
پاشووو ا/تتتتتت لطفا...
پرستار:خانوم محترم لطفا آروم باشید ممکنه حالتون بازم بد بشه...
پرستار رفت بیرون:همراه این خانوم برن داخل الانه ک دوباره بیهوش بشن خیلی حالشون بده..
"تهیونگ"
پرستار اومد و من رفتم پیش سولی ولی بی چون افتاده بود رو زمین و نمیتونست حرف بزنه..
سولی:تت.. هیوو.. نگگ
تهیونگ:جونم
سولی:ا/تتم رر.. ففت و ممن تتنه.. ها شدم..
تهیونگ:ن تو تنها نیستی من پیشتم..
همون لحظه چشاشو بست..
"سولی"
دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
چشام داشت بسته میشد ک تهیونگ اومد و بغلم کرد و سیاهی....
چشامو باز کردم ک دیدم.........!
۱۳.۵k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.