پارت ۶۴ ( بخش اول )
پارت ۶۴ ( بخش اول )
#جویی
خیلی ناراحت بودم و اصلا نمیتونستم کار کنم ! نیم ساعت بعد از رفتن جونگ کوک منم رفتم و از پی دی نیم اجازه گرفتم که برم خونه! سوار ماشینم شدم و رفتم خونه ! دلم میخواست برم بیرون پیاده روی ! لباسم رو عوض کردم ! یه تیشرت سفید ویه شلوارک گشاد پوشیدم و رفتم بیرون .. هوا خیلی گرم و آفتابی بود .. راه میرفتم وبه حرف های جونگ کوک فکر میکردم .. اون درست میگه من فقط همه رو ناراحت میکنم ! ... هوا خیلی خوب بود ولی من اصلا حالم خوب نبود .. یادم رفته بود که بطری ابو با خودم بیارم .. پولی هم نیاورده بودم .خیلی تشنه ام بود ولی عین دیوونه ها زیر اون آفتاب راه میرفتم ! گریه افتادم ! چرا من اینطوری شدم ؟!! بعد از یه ربع سرم گیج میرفت و همه چیو تار می دیدم...
#تهیونگ
بعد از تمرین زیادی که کرده بودم برنامه ام بود که برگردم خونه و یه سری کار انجام بدم .. هوا خیلی گرم بود به خاطر همین یه آستین کوتاه توسی رنگ پوشیدم . سوار ماشین شدم .. نمیدونم چرا ولی خیلی دلم برای جویی تنگ شده بود .. بغلش آرامش بخشش رو میخواستم ! چرا اینطوری کردی جویی ! واقعا نمیدونستم دلیلش چی میتونست باشه .. نا خودآگاه دیدم دم در خونه جویی ام ! چرا اینجا اومدم ؟؟!! انقدر تو فکرش بودم که طر از اینجا در آوردم.. به خودم اومدم و داشتم تغییر مسیر میدادم که یه دختره دیدم لباس اسپورت تنش بود .. جویی بود !
#جویی
خیلی ناراحت بودم و اصلا نمیتونستم کار کنم ! نیم ساعت بعد از رفتن جونگ کوک منم رفتم و از پی دی نیم اجازه گرفتم که برم خونه! سوار ماشینم شدم و رفتم خونه ! دلم میخواست برم بیرون پیاده روی ! لباسم رو عوض کردم ! یه تیشرت سفید ویه شلوارک گشاد پوشیدم و رفتم بیرون .. هوا خیلی گرم و آفتابی بود .. راه میرفتم وبه حرف های جونگ کوک فکر میکردم .. اون درست میگه من فقط همه رو ناراحت میکنم ! ... هوا خیلی خوب بود ولی من اصلا حالم خوب نبود .. یادم رفته بود که بطری ابو با خودم بیارم .. پولی هم نیاورده بودم .خیلی تشنه ام بود ولی عین دیوونه ها زیر اون آفتاب راه میرفتم ! گریه افتادم ! چرا من اینطوری شدم ؟!! بعد از یه ربع سرم گیج میرفت و همه چیو تار می دیدم...
#تهیونگ
بعد از تمرین زیادی که کرده بودم برنامه ام بود که برگردم خونه و یه سری کار انجام بدم .. هوا خیلی گرم بود به خاطر همین یه آستین کوتاه توسی رنگ پوشیدم . سوار ماشین شدم .. نمیدونم چرا ولی خیلی دلم برای جویی تنگ شده بود .. بغلش آرامش بخشش رو میخواستم ! چرا اینطوری کردی جویی ! واقعا نمیدونستم دلیلش چی میتونست باشه .. نا خودآگاه دیدم دم در خونه جویی ام ! چرا اینجا اومدم ؟؟!! انقدر تو فکرش بودم که طر از اینجا در آوردم.. به خودم اومدم و داشتم تغییر مسیر میدادم که یه دختره دیدم لباس اسپورت تنش بود .. جویی بود !
۲۷.۷k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.