پارت ۶۴ ( بخش دوم )
پارت ۶۴ ( بخش دوم )
#تهیونگ
یهو افتاد زمین ! بی اختیار از پشت صندلی ماشین بلند شدم و رفتم سمتش .. گرفتمش توی دستام ..
من: جویی !! جویی !! چشمات باز کن !! جویی!!
عرق کرده بود و رنگش سفید شده بود .. ای دختره احمق ! توی این هوای گرم کی میره پیاده روی ! گرفتمش توی دستام و رفتم دم خونه اش ! کلید کارت رو از توی جیبش برداشتم و زدم در باز شد و رفتم توی خونه ! گذاشتمش روی تخت ! میدونستم تشنه شه! رفتم توی آشپزخونه . از توی یخچال یه بطری آب خنک اوردم و یکمی کردم توی لیوان ! چون بی هوش بود نمیتونست بخوره با قاشق کم کم بهش دادم ! ابو که خورد نشستم کنارش !
من: جویی ! هر کاری هم که بکنی من دوست دارم بفهم اینو !
دستشو گرفتم و نوازش میکردم ! بعد از ده دقیقه چشماشو باز کرد منو دید که کنارش نشستم ..
جویی: تهیونگ! ت..تو اینجا چیکار میکنی !؟
من: جویی بیهوش شدی دم خونه ات ! با خودت چیکار کردی !
یهو بلند شد از روی تخت.. سرش گیج میرفت و تعادل نداشت !
جویی: من به ترحم تو احتیاج ندارم .. چرا اومدی اینجا!!
من: جویی !! خواهش میکنم اینطوری نکن ! نمیتونم ولت کنم ..
میخواست منو ببره بیرون از خونه که محکم بغلش کردم .. توی بغلم بی قراری میکرد و میخواست در بیاد ولی محکم گرفته بودمش !!
جویی: ولم کن تهیونگ!! ... 😭
من: جویی !! ولت نمیکنم ! میدونم دوسم داری ! چرا ؟ چرا اینطوری میکنی ؟!! .. 🥺
وسط حرفام دوباره توی دستام بی هوش شد .. گرفتمش بغلم و گذاشتمش روی تخت ...
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#تهیونگ
یهو افتاد زمین ! بی اختیار از پشت صندلی ماشین بلند شدم و رفتم سمتش .. گرفتمش توی دستام ..
من: جویی !! جویی !! چشمات باز کن !! جویی!!
عرق کرده بود و رنگش سفید شده بود .. ای دختره احمق ! توی این هوای گرم کی میره پیاده روی ! گرفتمش توی دستام و رفتم دم خونه اش ! کلید کارت رو از توی جیبش برداشتم و زدم در باز شد و رفتم توی خونه ! گذاشتمش روی تخت ! میدونستم تشنه شه! رفتم توی آشپزخونه . از توی یخچال یه بطری آب خنک اوردم و یکمی کردم توی لیوان ! چون بی هوش بود نمیتونست بخوره با قاشق کم کم بهش دادم ! ابو که خورد نشستم کنارش !
من: جویی ! هر کاری هم که بکنی من دوست دارم بفهم اینو !
دستشو گرفتم و نوازش میکردم ! بعد از ده دقیقه چشماشو باز کرد منو دید که کنارش نشستم ..
جویی: تهیونگ! ت..تو اینجا چیکار میکنی !؟
من: جویی بیهوش شدی دم خونه ات ! با خودت چیکار کردی !
یهو بلند شد از روی تخت.. سرش گیج میرفت و تعادل نداشت !
جویی: من به ترحم تو احتیاج ندارم .. چرا اومدی اینجا!!
من: جویی !! خواهش میکنم اینطوری نکن ! نمیتونم ولت کنم ..
میخواست منو ببره بیرون از خونه که محکم بغلش کردم .. توی بغلم بی قراری میکرد و میخواست در بیاد ولی محکم گرفته بودمش !!
جویی: ولم کن تهیونگ!! ... 😭
من: جویی !! ولت نمیکنم ! میدونم دوسم داری ! چرا ؟ چرا اینطوری میکنی ؟!! .. 🥺
وسط حرفام دوباره توی دستام بی هوش شد .. گرفتمش بغلم و گذاشتمش روی تخت ...
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۳۶.۳k
۱۹ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.