پارت ۶۵
پارت ۶۵
#جویی
با سنگینی عجیبی توی قفسه سینه ام بلند شدم ! تهیونگ کنار تخت نشسته بود ... از اینکه اون الان کنارم بود خیلی خوشحال بودم ولی عصبانیت و خشمم رو نشونش دادم .. عصبانیتی که در اصل وجود نداره...
من: تهیونگ ! مگه نگفتم برو ! چرا اومدی اینجا ؟
تهیونگ: از من چه انتظاری داری توی خیابون بیهوش شدی ! ولت کنم؟
من: اره !! ولم کن ! .. با بغض نگاهم میکرد از خودم متنفر بودم ! بلند شدم و دستشو گرفتم و کشیدم به سمت در که یهو دستمو ول کرد و اومد جلوم وایستاد .. نگاه صورتش کردم چشم های پر از اشک ! قلبم درد گرفت ! من واقعا بی رحمم ! زانو زد جلوی پای من
من: ت..تهیونگ !! چ...چیکار م..میکنی !؟؟؟
تهیونگ: جویی !! اهع 😭 ازت خواهش میکنم با من اینطوری نباش ! توروخدا بگو چیشده ؟!!
من: ی..یااا تهیونگ 😭 بلند شو ..
تهیونگ: نمی خوایی بگی ؟؟ باشه !!.... من زندگی بدون تورو نمیخوام ! میفهمی !؟ خودمو میکشم !
چی میگفت ؟؟ بلند شد و گیر فلزی سرمو در آورد و میخواست بکنه توی پریز برق !! ای دیوونه ! نههههه !! من اینهمه عذاب کشیدم که تو اینکار نکنی ! حالا جلوی چشمای من!!! با پا زدم به دستش و گیر افتاد زمین...
من: ای !! ای دیووونهههه!!! 🥺 چی کار میکنی؟؟ خودتو بکشی ؟ ت..تو چه طور میتونی ؟ .. 😭😭😭
پاهام سست شد و افتادم روی زمین ! بغض این چند روز که توی گلوم بود بالاخره ترکید.. وحشتناک گریه میکردم
من: ت..تو ! جونمی! چه طوری میخواستی خودتو بکشی ؟من ..من اهع 😭 اینهمه عذاب کشیدم و عشقم رو دفن کردم ک..که اهع 😭 نزارم اینطوری بشه !! ت..تهیونگ ! م..من دیوونه تم !
#تهیونگ
وحشتناک گریه میکرد.. صورتش قرمز شده بود .. محکم میزد توی سینه اش که رفتم و محکم بغلش کردم ! نزاشتم خود زنیش رو ادامه بده !
من: پس چرا اینهمه مدت منو عذاب دادی ؟؟ .. میدونی چه قدر برام سخت بوده ؟؟ اینکه تورو با اون می دیدم!! .. تو که میگی منو دوست داری !!
جویی: نمیخواستم مثل اون ایدوله رابطه مون لو بره و بلایی سر موقعیتت یا حتی جونت بیافته ! نمیخواستم تهیونگ !
من: ای دختره دیوونه ! به خاطر این اینطوری میکردی ؟!
از خودم جداش کردم و نگاه صورت رنگ پریده اش میکردم .. اشکاشو پاک کردم و موهاشو زدم کنار و صورتش رو با دستام گرفتم
من: اگه تو نباشی توی زندگیم من میمیرم! بفهم اینو !
جویی: تهیونگ!! دوست دارم !! بی نهایت !! 🥺❤
یهو لباشو گذاشت روی لبام و محکم و طولانی بوسم کرد .. حس لذت بخشی بود .. دستامو بردم دور کمرش رو گرفتم و به خودم چسپوندم !! نفس کم آورد و ازم جدا شد .. پیشونیم رو به پیشونیش چسپوندم و چشمامو بستم .. میخواستم حسش کنم ..
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
#جویی
با سنگینی عجیبی توی قفسه سینه ام بلند شدم ! تهیونگ کنار تخت نشسته بود ... از اینکه اون الان کنارم بود خیلی خوشحال بودم ولی عصبانیت و خشمم رو نشونش دادم .. عصبانیتی که در اصل وجود نداره...
من: تهیونگ ! مگه نگفتم برو ! چرا اومدی اینجا ؟
تهیونگ: از من چه انتظاری داری توی خیابون بیهوش شدی ! ولت کنم؟
من: اره !! ولم کن ! .. با بغض نگاهم میکرد از خودم متنفر بودم ! بلند شدم و دستشو گرفتم و کشیدم به سمت در که یهو دستمو ول کرد و اومد جلوم وایستاد .. نگاه صورتش کردم چشم های پر از اشک ! قلبم درد گرفت ! من واقعا بی رحمم ! زانو زد جلوی پای من
من: ت..تهیونگ !! چ...چیکار م..میکنی !؟؟؟
تهیونگ: جویی !! اهع 😭 ازت خواهش میکنم با من اینطوری نباش ! توروخدا بگو چیشده ؟!!
من: ی..یااا تهیونگ 😭 بلند شو ..
تهیونگ: نمی خوایی بگی ؟؟ باشه !!.... من زندگی بدون تورو نمیخوام ! میفهمی !؟ خودمو میکشم !
چی میگفت ؟؟ بلند شد و گیر فلزی سرمو در آورد و میخواست بکنه توی پریز برق !! ای دیوونه ! نههههه !! من اینهمه عذاب کشیدم که تو اینکار نکنی ! حالا جلوی چشمای من!!! با پا زدم به دستش و گیر افتاد زمین...
من: ای !! ای دیووونهههه!!! 🥺 چی کار میکنی؟؟ خودتو بکشی ؟ ت..تو چه طور میتونی ؟ .. 😭😭😭
پاهام سست شد و افتادم روی زمین ! بغض این چند روز که توی گلوم بود بالاخره ترکید.. وحشتناک گریه میکردم
من: ت..تو ! جونمی! چه طوری میخواستی خودتو بکشی ؟من ..من اهع 😭 اینهمه عذاب کشیدم و عشقم رو دفن کردم ک..که اهع 😭 نزارم اینطوری بشه !! ت..تهیونگ ! م..من دیوونه تم !
#تهیونگ
وحشتناک گریه میکرد.. صورتش قرمز شده بود .. محکم میزد توی سینه اش که رفتم و محکم بغلش کردم ! نزاشتم خود زنیش رو ادامه بده !
من: پس چرا اینهمه مدت منو عذاب دادی ؟؟ .. میدونی چه قدر برام سخت بوده ؟؟ اینکه تورو با اون می دیدم!! .. تو که میگی منو دوست داری !!
جویی: نمیخواستم مثل اون ایدوله رابطه مون لو بره و بلایی سر موقعیتت یا حتی جونت بیافته ! نمیخواستم تهیونگ !
من: ای دختره دیوونه ! به خاطر این اینطوری میکردی ؟!
از خودم جداش کردم و نگاه صورت رنگ پریده اش میکردم .. اشکاشو پاک کردم و موهاشو زدم کنار و صورتش رو با دستام گرفتم
من: اگه تو نباشی توی زندگیم من میمیرم! بفهم اینو !
جویی: تهیونگ!! دوست دارم !! بی نهایت !! 🥺❤
یهو لباشو گذاشت روی لبام و محکم و طولانی بوسم کرد .. حس لذت بخشی بود .. دستامو بردم دور کمرش رو گرفتم و به خودم چسپوندم !! نفس کم آورد و ازم جدا شد .. پیشونیم رو به پیشونیش چسپوندم و چشمامو بستم .. میخواستم حسش کنم ..
ادامه پارت بعدی
#colorfullcoat #رمان_کت_رنگی
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۳.۷k
۲۰ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.