فیک ٩٧
یونگی با قدمهای آروم و مطمئن به سمت ماشین میرفت.
در این شب دلپذیر، وقتی کوک به هرا نگاه کرد، مطمئن شد که آمادهست. دستش رو گرفت و با هم به سمت ماشین حرکت کردند. دلش پر از شوق بود و امیدوار بود که امشب یه شب خوب براشون بسازن.
وقتی به رستوران رسیدند، کوک به اطراف نگاهی انداخت. یکی از بهترین رستورانها رو انتخاب کرده بود؛ جایی با نورهای ملایم که آدم رو در حال و هوای خوشی قرار میداد. به محض ورود، کارکنان با لبخند به استقبالشون اومدند و اونا رو به سمت میزشون بردند. وقتی به میز رسیدند، دیدند که جیمین و پسرش هم اونجا هستن. جیمین و پسرش وقتی کوک و هرا رو دیدند، با احترام از جا بلند شدند، اما کوک سریع گفت: او او، نیازی نیست. من از شما کوچکترم.
جیمین با لبخند گفت: بله، اما مرد که اینجا عادت داره دیگه!
وقتی نشستند، کوک متوجه شد که پسرش با نگاهی خشمگین به هرا نگاه میکنه. برای اینکه دخترش اذیت نشه، پرسید: عمو، اسمت چیه؟
پسرک با تندی گفت: بهتره از دخترتون بپرسید!
جیمین کمی معذب شد و خودش گفت:
جونگ هی هست. ببخشید، راستش پسرم کمی به خاطر حرکتی که دخترتون کرده بود عصبی شده. خب عمو جان، تو اسمتو بگو.
هرا با آرامش گفت: اسمم هرا هست، جئون هرا
جیمین تعجب کرد و گفت:
چقدر خوب! کی براش انتخاب کرده؟
کوک که کمی استرس داشت، گفت: راستش...
هرا گفت: مامانم.
جیمین با تحسین گفت:
اووو، حتماً مامانت خیلی خوشسلیقه بوده.
کوک با لبخند تایید کرد: دقیقاً.
جیمین پرسید: چرا نیاوردشون؟
کوک با تردید گفت: راستش...
هرا با صدای آرام گفت:
مامانم ولمون کرده رفته.
جیمین با ناراحتی گفت: او، واقعاً معذرت میخوام, آقای جئون.
کوک خندید و گفت:
اشکالی نداره. ما داریم خوب سپری میکنیم.
هرا با کنجکاوی پرسید:
مامان جونگ هی چرا نیست؟
جیمین با صدای آرومی گفت:
راستش ایشون مریض بوده و نتونسته بیاد، اما خیلی دوست داشت تو رو ببینه.( و چشمکی به هرا زد.
هرا خوشحال شد و گفت: واقعاً؟
جیمین با لبخند جواب داد: آره.
حالا دیگه جو صمیمی شده بود و جونگ هی گفت:
پدر، من گرسنهام.
کوک با خنده گفت: او، یادم رفته!
دستش رو بالا برد و کارکنان سریعاً نزدشون اومدن. کوک پرسید: چی میل دارید؟
نمیدونم چرا عکس اصلی آپلود نمیشه
عکس جونگ هی
در این شب دلپذیر، وقتی کوک به هرا نگاه کرد، مطمئن شد که آمادهست. دستش رو گرفت و با هم به سمت ماشین حرکت کردند. دلش پر از شوق بود و امیدوار بود که امشب یه شب خوب براشون بسازن.
وقتی به رستوران رسیدند، کوک به اطراف نگاهی انداخت. یکی از بهترین رستورانها رو انتخاب کرده بود؛ جایی با نورهای ملایم که آدم رو در حال و هوای خوشی قرار میداد. به محض ورود، کارکنان با لبخند به استقبالشون اومدند و اونا رو به سمت میزشون بردند. وقتی به میز رسیدند، دیدند که جیمین و پسرش هم اونجا هستن. جیمین و پسرش وقتی کوک و هرا رو دیدند، با احترام از جا بلند شدند، اما کوک سریع گفت: او او، نیازی نیست. من از شما کوچکترم.
جیمین با لبخند گفت: بله، اما مرد که اینجا عادت داره دیگه!
وقتی نشستند، کوک متوجه شد که پسرش با نگاهی خشمگین به هرا نگاه میکنه. برای اینکه دخترش اذیت نشه، پرسید: عمو، اسمت چیه؟
پسرک با تندی گفت: بهتره از دخترتون بپرسید!
جیمین کمی معذب شد و خودش گفت:
جونگ هی هست. ببخشید، راستش پسرم کمی به خاطر حرکتی که دخترتون کرده بود عصبی شده. خب عمو جان، تو اسمتو بگو.
هرا با آرامش گفت: اسمم هرا هست، جئون هرا
جیمین تعجب کرد و گفت:
چقدر خوب! کی براش انتخاب کرده؟
کوک که کمی استرس داشت، گفت: راستش...
هرا گفت: مامانم.
جیمین با تحسین گفت:
اووو، حتماً مامانت خیلی خوشسلیقه بوده.
کوک با لبخند تایید کرد: دقیقاً.
جیمین پرسید: چرا نیاوردشون؟
کوک با تردید گفت: راستش...
هرا با صدای آرام گفت:
مامانم ولمون کرده رفته.
جیمین با ناراحتی گفت: او، واقعاً معذرت میخوام, آقای جئون.
کوک خندید و گفت:
اشکالی نداره. ما داریم خوب سپری میکنیم.
هرا با کنجکاوی پرسید:
مامان جونگ هی چرا نیست؟
جیمین با صدای آرومی گفت:
راستش ایشون مریض بوده و نتونسته بیاد، اما خیلی دوست داشت تو رو ببینه.( و چشمکی به هرا زد.
هرا خوشحال شد و گفت: واقعاً؟
جیمین با لبخند جواب داد: آره.
حالا دیگه جو صمیمی شده بود و جونگ هی گفت:
پدر، من گرسنهام.
کوک با خنده گفت: او، یادم رفته!
دستش رو بالا برد و کارکنان سریعاً نزدشون اومدن. کوک پرسید: چی میل دارید؟
نمیدونم چرا عکس اصلی آپلود نمیشه
عکس جونگ هی
۶.۳k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.