رمان: معشوقه استاد
رمان:#معشوقه_استاد
#پارت_۳
پسره خوب بهم نزدیک شد و لبشو با زبونش تر
کرد.
رو به بچهها گفت: اسم من چیه؟
همه با هم گفتند: مهرداد رادمنش.
با شنیدن فامیلش گفتم: اوه، پس شاید فامیل
استادید که اینقدر خودتونو بالا میبینید.
پسره نمیدونست باید بخنده و یا اخم کنه.
بازم بلند گفت: من کیم؟
همه باهم گفتند: استاد.
چشمهام تا آخرین حد ممکن گرد شدند.
-چی؟!
تو صورتم خم شد.
-اوکی شدي خانم پررو؟
هل گفتم: دارند شوخی میکنند نه؟
به عقب چرخیدم.
عطیه با حرکت دست گفت: خاك تو سرت که ازدارید
شوخی میکنید؟
همین الان افتادي.
دستمو روي قلبم که تند میزد گذاشتم و آروم به
سمت استاده چرخیدم.
جدي گفت: بفرمائید بیرون وقت کلاسو نگیرید.
با التماس تند گفتم: غلط کردم استاد، ببخشید بخدا
فکر میکردم استادم مسنه، اصلا فکرشو هم نمی
کردم کسی که روي اون صندلی نشسته استاد باشه
لطفا لطفا اخراجم نکنید من درسم خیلی برام مهمه،
به جدم قسمتون میدم.
دستی به ته ریش مشکیش کشید.
چشمهامو مظلوم کردم.
همیشه بابام میگه اگه تو این حالت مصومیت رواستاد،
لطفا.
نداشتی موقع خرابکاریات میخواستی چیکار
بکنی؟
با کمی مکث چرخید و به سمت میزش رفت.
با خوشحالی گفتم: ممنونم استاد، قول میدم بارخیلوخب
برید بشینید، بار آخرتونم باشه.
آخرم
بشکنی زدم و چرخیدم و کولمو از دست محدثه
چنگ زدم.
هردوشون سري به عنوان تاسف برام تکون دادند که
چپ چپ نگاهشون کردم.
به سمت آخرین صندلیهاي طرف دخترا که خالی
بود رفتم و روي یکیش نشستم.
استاد گوشیشو روي میز گذاشت و به طرفمون
چرخید.
تو صورتش دقیق شدم.
یه نمه آشنا میزنهها! این بشر رو کجا دیدم؟
با صداش به خودم اومدم و مثل آدم نشستم.
-انگار قرار نیست اون چهار نفرم بیان، باید بگم اگه
بخواین از همین اول سال اینطوري غیب کنید
بدجور کلاهمون توي هم میره، این درس تخصصیه،
هم عملی داره و هم تئوري، اگه غیب کنید قرار
نیست بازم عملیه جلسهی قبل رو بهتون بگم،
فهمیدید؟
ادامه دارد...
#پارت_۳
پسره خوب بهم نزدیک شد و لبشو با زبونش تر
کرد.
رو به بچهها گفت: اسم من چیه؟
همه با هم گفتند: مهرداد رادمنش.
با شنیدن فامیلش گفتم: اوه، پس شاید فامیل
استادید که اینقدر خودتونو بالا میبینید.
پسره نمیدونست باید بخنده و یا اخم کنه.
بازم بلند گفت: من کیم؟
همه باهم گفتند: استاد.
چشمهام تا آخرین حد ممکن گرد شدند.
-چی؟!
تو صورتم خم شد.
-اوکی شدي خانم پررو؟
هل گفتم: دارند شوخی میکنند نه؟
به عقب چرخیدم.
عطیه با حرکت دست گفت: خاك تو سرت که ازدارید
شوخی میکنید؟
همین الان افتادي.
دستمو روي قلبم که تند میزد گذاشتم و آروم به
سمت استاده چرخیدم.
جدي گفت: بفرمائید بیرون وقت کلاسو نگیرید.
با التماس تند گفتم: غلط کردم استاد، ببخشید بخدا
فکر میکردم استادم مسنه، اصلا فکرشو هم نمی
کردم کسی که روي اون صندلی نشسته استاد باشه
لطفا لطفا اخراجم نکنید من درسم خیلی برام مهمه،
به جدم قسمتون میدم.
دستی به ته ریش مشکیش کشید.
چشمهامو مظلوم کردم.
همیشه بابام میگه اگه تو این حالت مصومیت رواستاد،
لطفا.
نداشتی موقع خرابکاریات میخواستی چیکار
بکنی؟
با کمی مکث چرخید و به سمت میزش رفت.
با خوشحالی گفتم: ممنونم استاد، قول میدم بارخیلوخب
برید بشینید، بار آخرتونم باشه.
آخرم
بشکنی زدم و چرخیدم و کولمو از دست محدثه
چنگ زدم.
هردوشون سري به عنوان تاسف برام تکون دادند که
چپ چپ نگاهشون کردم.
به سمت آخرین صندلیهاي طرف دخترا که خالی
بود رفتم و روي یکیش نشستم.
استاد گوشیشو روي میز گذاشت و به طرفمون
چرخید.
تو صورتش دقیق شدم.
یه نمه آشنا میزنهها! این بشر رو کجا دیدم؟
با صداش به خودم اومدم و مثل آدم نشستم.
-انگار قرار نیست اون چهار نفرم بیان، باید بگم اگه
بخواین از همین اول سال اینطوري غیب کنید
بدجور کلاهمون توي هم میره، این درس تخصصیه،
هم عملی داره و هم تئوري، اگه غیب کنید قرار
نیست بازم عملیه جلسهی قبل رو بهتون بگم،
فهمیدید؟
ادامه دارد...
۱.۵k
۱۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.