زوال عشق پارت یازده مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_یازده #مهدیه_عسگری
جلوی بانک نگه داشت و گفت: منتظر میمونم....
دیگه خدایی منم که انقدر پرو بودم از این همه لطفشون خجالت کشیدم....:نه مرسی مزاحم....
پرید وسط حرفم و جدی گفت:منتظرم...
جای حرف دیگه ای باقی نذاشته بود...
روی صندلی نشسته بودم و منتظر بودم تا نوبتم بشه....بیچاره بردیا هم علاف من شده بود....
از زور بیکاری داشتم با یه پسر جوونی که بغلم نشسته بود حرف میزدم....شانسم همون موقع ای که یه چیز باحال گفت خندیدم که دیدم اخمو اومد سمتمون....همون لحظه دهن پسر بی موقع باز شد و گفت:وای چه چالای قشنگی دارید....
دیدم بردیا اومد بالا سرمون و با پسره با دیدن اخمای بردیا از ترس خودشو قهوه ای کرد....
بردیا با همون اخمش نگاه ترسناکی بهم انداخت و گفت:پاشو....آب دهنم و قورت دادم و گفتم:هنوز نوبتم نشده....بلند دادزد:میگم پاشو...همه برگشتن سمتمون که با اخم گفتم: حق نداری سرمن داد بزنی؟!...یکی از کارکنای اونجا اومد جلو و گفت:مشکلی پیش اومده ؟!که بردیا ردش کرد رفت...
خلاصه بردیا با کارمندای اونجا یکم بحث کرد که زودتر نوبتمون شد و منم پولا رو گرفتم و رفتیم سوار ماشینش که یه دویست و شیش مشکی بود شدیم که من محکم درو بهم کوبیدم که با چشم غره نگام کرد....
جلوی بانک نگه داشت و گفت: منتظر میمونم....
دیگه خدایی منم که انقدر پرو بودم از این همه لطفشون خجالت کشیدم....:نه مرسی مزاحم....
پرید وسط حرفم و جدی گفت:منتظرم...
جای حرف دیگه ای باقی نذاشته بود...
روی صندلی نشسته بودم و منتظر بودم تا نوبتم بشه....بیچاره بردیا هم علاف من شده بود....
از زور بیکاری داشتم با یه پسر جوونی که بغلم نشسته بود حرف میزدم....شانسم همون موقع ای که یه چیز باحال گفت خندیدم که دیدم اخمو اومد سمتمون....همون لحظه دهن پسر بی موقع باز شد و گفت:وای چه چالای قشنگی دارید....
دیدم بردیا اومد بالا سرمون و با پسره با دیدن اخمای بردیا از ترس خودشو قهوه ای کرد....
بردیا با همون اخمش نگاه ترسناکی بهم انداخت و گفت:پاشو....آب دهنم و قورت دادم و گفتم:هنوز نوبتم نشده....بلند دادزد:میگم پاشو...همه برگشتن سمتمون که با اخم گفتم: حق نداری سرمن داد بزنی؟!...یکی از کارکنای اونجا اومد جلو و گفت:مشکلی پیش اومده ؟!که بردیا ردش کرد رفت...
خلاصه بردیا با کارمندای اونجا یکم بحث کرد که زودتر نوبتمون شد و منم پولا رو گرفتم و رفتیم سوار ماشینش که یه دویست و شیش مشکی بود شدیم که من محکم درو بهم کوبیدم که با چشم غره نگام کرد....
۲.۵k
۰۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.