زوال عشق پارت دوازده مهدیه عسگری
#زوال_عشق #پارت_دوازده #مهدیه_عسگری
تا خونه کسی حرف نزد...وقتی جلوی خونه نگه داشت داشتم پیاده میشدم که با تمسخر گفت:حالا می فهمم چرا بابات میخاسته بزور شوهرت بده...نگو خانوم با بقیه سر و سری داشته....با خشم نگاش کردم و انگشت اشارمو به نشانه تهدید آوردم بالا و گفتم:تو حق نداری راجبه من اینطوری صحبت کنی!!...فهمیدی!!...بعدم از ماشین پیاده شدم و درو محکم تر از سری قبل بستم و به در خونه که رسیدم صدای جیغ لاستیکاش بلند شد که نشون از رفتنش میداد...پسره ی دوهزاری....وقتی رفتم داخل مامانش انقد دورم گشت که خجالت کشیدم...با خجالت گفتم:بازم ببخشید که مزاحمتون شدم....
لبخندی زد و سرمو بوسید و گفت:این چه حرفیه دخترم...توام مثله مریمی برام....
ممنونی گفتم که رفت دوباره بنده خدا صبحونه آماده کرد که رفتم خوردم....
رفتم داخل اتاق و یه بلیز آستین بلند کشی که تا زیر باسنم بود با شلوار تنگ مشکی پوشیدم...
شال مشکیمو شل روی سرم انداختم و رفتم بیرون.... میدونستم عنتر خان الان میاد...وقتی اومد بدون اینکه بهش محل بدم رفتم تو اشپزخونه که نسرین خانوم با تعجب نگام کرد....
خلاصه کلی به نسرین خانوم اصرار کردم که آره به جبران لطفتون من میخام میز ناهار و بچینم و اینا...
در واقع همه چی آماده کرده روی اپن بود و فقط باید برنج و مرغا رو توی دیس میریختم...
لبخند خبیثی از نقشه ای که برای آقا داشتم روی لبم اومد....
تا خونه کسی حرف نزد...وقتی جلوی خونه نگه داشت داشتم پیاده میشدم که با تمسخر گفت:حالا می فهمم چرا بابات میخاسته بزور شوهرت بده...نگو خانوم با بقیه سر و سری داشته....با خشم نگاش کردم و انگشت اشارمو به نشانه تهدید آوردم بالا و گفتم:تو حق نداری راجبه من اینطوری صحبت کنی!!...فهمیدی!!...بعدم از ماشین پیاده شدم و درو محکم تر از سری قبل بستم و به در خونه که رسیدم صدای جیغ لاستیکاش بلند شد که نشون از رفتنش میداد...پسره ی دوهزاری....وقتی رفتم داخل مامانش انقد دورم گشت که خجالت کشیدم...با خجالت گفتم:بازم ببخشید که مزاحمتون شدم....
لبخندی زد و سرمو بوسید و گفت:این چه حرفیه دخترم...توام مثله مریمی برام....
ممنونی گفتم که رفت دوباره بنده خدا صبحونه آماده کرد که رفتم خوردم....
رفتم داخل اتاق و یه بلیز آستین بلند کشی که تا زیر باسنم بود با شلوار تنگ مشکی پوشیدم...
شال مشکیمو شل روی سرم انداختم و رفتم بیرون.... میدونستم عنتر خان الان میاد...وقتی اومد بدون اینکه بهش محل بدم رفتم تو اشپزخونه که نسرین خانوم با تعجب نگام کرد....
خلاصه کلی به نسرین خانوم اصرار کردم که آره به جبران لطفتون من میخام میز ناهار و بچینم و اینا...
در واقع همه چی آماده کرده روی اپن بود و فقط باید برنج و مرغا رو توی دیس میریختم...
لبخند خبیثی از نقشه ای که برای آقا داشتم روی لبم اومد....
۲.۶k
۰۳ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.