سلام اینم پارت جدید
#اژدهای تاریکی
Part 5
____________________________________________________
نویسنده :
چند روز گذشت و ا/ت تصمیم شو گرفته بود و زنگ زد به کوک که بهش بگه چه تصمیمی گرفته .
ا/ت : سلام
کوک : سلام خوبی ؟
ا/ت : ممنون تو خوبی ؟
کوک : خوبم ......خب تصمیمتو گرفتی ؟
ا/ت : اره تصمیممو گرفتم ولی نمیتونم پشت تلفن بهت بگم میتونی بیای کافه ....(اسم کافه رو خودتون یچیزی تصور کنید )
کوک : اوکی پس داخل کافه میبینمت
ا/ت : باشه بای بای
ویو ا/ت :
گوشیرو قط کردم و رفتم حموم بعد 30 مین از حموم اومدم بیرون سشوار برداشتم موهامو خشک کردم و رفتم
سمت کمد لباسام و یه لباس برداشتم و پوشیدم ( عکسشو میزارم ) و کیفمو برداشتم رفتم پایین کفشمو هم پوشیدم رفتم بیرون
ویو کوک : وقتی ا/ت گوشی رو قط کرد رفتم حموم بعد از 30 مین اومدم بیرون و سشوار برداشتم موهامو خشک کردم و لباس هم پوشیدم و گوشیمو برداشتم رفتم پایین کفش هامو پام کردم و رفتم بیرون
ویو ا/ت :
سوار ماشینم شدم و به سمت کافه حرکت کردم وقتی رسیدم ماشینو داخل پارک کردم و رفتم داخل کافه روی صندلی نشستم و منتظر جانگ کوک موندم تا بیاد
ویو کوک :
سوار ماشینم شدم و راه افتادم به سمت کافه وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم و وارد کافه شدم که دیدم یکی برام داره دست تکون میده رفتم جلو تر دیدم کسی که داره دست تکوک میده ا/ته رفتک روبه روش روی صندلی نشستم که ا/ت گفت :
ا/ت : سلام
کوک : سلام ....خب تصمیمتو گرفتی ؟
ا/ت : اره
کوک : خب تصمیمت چیه + یا _
ا/ت : +
کوک : واقعا ؟
ا/ت : اره
کوک : خب چیشد که این تصمیمو گرفتی ؟
ا/ت : فکر کردم اگه باهم یکی بشیم میتونیم داخل کارمون موفق بشیم یعنی هر دو ، گروه خیلی قوی میشه .
کوک : اها اوکی
ا/ت : ... خوبه
کوک : ولی یچیزی هست
ا/ت : چی؟
کوک : میخوام که تو داخل خونه ی من زندگی کنی
ا/ت : امممم..... اوکی
کوک : الان قبول کردی ؟
ادامه دارد ........
_________________________________________________
شرط
لایک : 10
خب تا پارت بعد بای بای 💜
Part 5
____________________________________________________
نویسنده :
چند روز گذشت و ا/ت تصمیم شو گرفته بود و زنگ زد به کوک که بهش بگه چه تصمیمی گرفته .
ا/ت : سلام
کوک : سلام خوبی ؟
ا/ت : ممنون تو خوبی ؟
کوک : خوبم ......خب تصمیمتو گرفتی ؟
ا/ت : اره تصمیممو گرفتم ولی نمیتونم پشت تلفن بهت بگم میتونی بیای کافه ....(اسم کافه رو خودتون یچیزی تصور کنید )
کوک : اوکی پس داخل کافه میبینمت
ا/ت : باشه بای بای
ویو ا/ت :
گوشیرو قط کردم و رفتم حموم بعد 30 مین از حموم اومدم بیرون سشوار برداشتم موهامو خشک کردم و رفتم
سمت کمد لباسام و یه لباس برداشتم و پوشیدم ( عکسشو میزارم ) و کیفمو برداشتم رفتم پایین کفشمو هم پوشیدم رفتم بیرون
ویو کوک : وقتی ا/ت گوشی رو قط کرد رفتم حموم بعد از 30 مین اومدم بیرون و سشوار برداشتم موهامو خشک کردم و لباس هم پوشیدم و گوشیمو برداشتم رفتم پایین کفش هامو پام کردم و رفتم بیرون
ویو ا/ت :
سوار ماشینم شدم و به سمت کافه حرکت کردم وقتی رسیدم ماشینو داخل پارک کردم و رفتم داخل کافه روی صندلی نشستم و منتظر جانگ کوک موندم تا بیاد
ویو کوک :
سوار ماشینم شدم و راه افتادم به سمت کافه وقتی رسیدم ماشینو پارک کردم و وارد کافه شدم که دیدم یکی برام داره دست تکون میده رفتم جلو تر دیدم کسی که داره دست تکوک میده ا/ته رفتک روبه روش روی صندلی نشستم که ا/ت گفت :
ا/ت : سلام
کوک : سلام ....خب تصمیمتو گرفتی ؟
ا/ت : اره
کوک : خب تصمیمت چیه + یا _
ا/ت : +
کوک : واقعا ؟
ا/ت : اره
کوک : خب چیشد که این تصمیمو گرفتی ؟
ا/ت : فکر کردم اگه باهم یکی بشیم میتونیم داخل کارمون موفق بشیم یعنی هر دو ، گروه خیلی قوی میشه .
کوک : اها اوکی
ا/ت : ... خوبه
کوک : ولی یچیزی هست
ا/ت : چی؟
کوک : میخوام که تو داخل خونه ی من زندگی کنی
ا/ت : امممم..... اوکی
کوک : الان قبول کردی ؟
ادامه دارد ........
_________________________________________________
شرط
لایک : 10
خب تا پارت بعد بای بای 💜
۱۳۱.۸k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.