همه سرد
همه : سرد
ویو جیهوپ
لیسا دوباره آمد اون از من خوشش میاد اما من نه من عاشق رهام
الیسا همیشه با رها بده چون به رها همیشه حصودیش میشه به الیسا محل نزاشتیم و رفتیم اون دختره که اسمش لیدیا بود هم با همون آمد
جیهوپ: رها لیدیا دوستته
رها : اره
ویو جنکوگ
از این دختره که اسمش لیدیا ست اصلا خوشم نمیاد خیلی خودشو بهم میچسبونه
رفتیم خونه من رفتم سر مبل نشستم آمد کنار من نشست همینطور خودشو بهم میچسبوند که رها صداش زد و رفت
ویو رها
رسیدیم خونه جنکوگ رفت سر مبل نشست لیدیا هم رفت کنارش نشست خودشو همینطور به جنکوگ میچسبوند
منم فهمیدم جنکوگ رازی نیست
لیدیا رو صدا زدم گفتم بیاد تو اتاق وامد
لیدیا : رها چیکارم داشتی
رها : داری چیکار میکنی
لیدیا: چیرو چیکار می کنی
رها : همش خودتو به جنکوگ میچسبونی
لیدیا : خوب میخوام بهش نزدیک بشم یه نقشه دارم
رها : چه نقشی
لیدیا : ببین این کارو میکنیم .........................................
....
( پرش زمانی به عصر )
رها : بچه ها میاین بریم بیرون
همه : اره
لیدیا : نه من یکم خونه میمونم
رها : باشه
تهیونگ : رها
رها: بله
تهیونگ : داریم میریم کجا
رها : بریم یکم خوش بگذرونیم
رفتیم بیرون خوش گذراندیم حالا موقع این بود که نقشه رو عملی کنم
نمی دونم چرا اما دلم میخواد جنکوگ مال من باشه بی خیال شدم
رها : جنکوگ میتونی منو ببری خونه لیدیا
جنکوگ : باشه
رها : مرسی
و یه بوس. روی لپ جنکوگ زدم
همه : ماهم میخوای بیایم
رها : نه با جنکوگ میرم
فک کنم اعضا حصودیشون شد که لپ جنکوگ رو بوسیدم اما چرا ؟
با جنکوگ سوار ماشین شدیم و رفتیم
بعد چند مین رسیدیم پیداشدیم که من گفتم
رها : جنکوگ تو برو داخل من هم الان میام
جنکوگ : رها مطمئنی چون این وقت شب بیرون از خونه تنهایی
رها : نگران نباش برو من الان میام
جنکوگ.: باشه
ویو جنکوگ
رفتم داخل خونه که دیدم با گل شمع تعزین شده بعد لیدیا با یه لباس باز آمد جلو و گفت
لیدیا: جنکوگ من ازت خوشم میاد
جنکوگ : ببین لیدیا من از یه نفر دیگه خوشم میاد
لیدیا: چی اما اون کیه
جنکوگ : میخوای بدونی
لیدیا :اره میخوام بدونم
جنکوگ : باشه بیا بیرون بهت نشونش بدم
لیدیا کوتشو پوشید و آمد بیرون
منم رفتم لبامو محکم کوبوندم رو لبای رها
ویو رها
بیرون بودم که جنکوگ آمد بیرون ولباش رو محکم کوبوندم رو لبای من همینطور داشت لبای منو میخورد منم باهاش همکاری کردم
دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو بیشتر تو بغلش فشرد
نفس کم آورد و از من جداشد یه نگاه به اونور کردم لیدیا رو دیدم که با حرص داره نگاه میکنه دیوید رفت منم.دنبالش رفتم
رها : لیدیا یه دقیقه صبر کن بهت توضیح میدم
لیدیا: چی رو میخوای توضیح بدی اینکه با عشقم ریختی روهم
دوستی مون تموم شد دیگه
رها : بخاطر یه پسر دوستی مونو بهم زدی چقدر عوض شدی
لیدیا:من عوض نشدم فقط دارم روی واقیمو نشون میدم
رها : باشه از حالا به بعد من دوست به اسم تو ندارم می دونی چیه عجب شد که جنکوگ منو بوسید از حالا به بعد بلدم چطور باهات رفتار کنم
رفتم بیرون
جنکوگ : رها خوبی
رها : اره بریم
جنکوگ: باشه
منو جنکوگ رفتیم خونه و شام خوردیم خوابیدیم
ویو جیهوپ
لیسا دوباره آمد اون از من خوشش میاد اما من نه من عاشق رهام
الیسا همیشه با رها بده چون به رها همیشه حصودیش میشه به الیسا محل نزاشتیم و رفتیم اون دختره که اسمش لیدیا بود هم با همون آمد
جیهوپ: رها لیدیا دوستته
رها : اره
ویو جنکوگ
از این دختره که اسمش لیدیا ست اصلا خوشم نمیاد خیلی خودشو بهم میچسبونه
رفتیم خونه من رفتم سر مبل نشستم آمد کنار من نشست همینطور خودشو بهم میچسبوند که رها صداش زد و رفت
ویو رها
رسیدیم خونه جنکوگ رفت سر مبل نشست لیدیا هم رفت کنارش نشست خودشو همینطور به جنکوگ میچسبوند
منم فهمیدم جنکوگ رازی نیست
لیدیا رو صدا زدم گفتم بیاد تو اتاق وامد
لیدیا : رها چیکارم داشتی
رها : داری چیکار میکنی
لیدیا: چیرو چیکار می کنی
رها : همش خودتو به جنکوگ میچسبونی
لیدیا : خوب میخوام بهش نزدیک بشم یه نقشه دارم
رها : چه نقشی
لیدیا : ببین این کارو میکنیم .........................................
....
( پرش زمانی به عصر )
رها : بچه ها میاین بریم بیرون
همه : اره
لیدیا : نه من یکم خونه میمونم
رها : باشه
تهیونگ : رها
رها: بله
تهیونگ : داریم میریم کجا
رها : بریم یکم خوش بگذرونیم
رفتیم بیرون خوش گذراندیم حالا موقع این بود که نقشه رو عملی کنم
نمی دونم چرا اما دلم میخواد جنکوگ مال من باشه بی خیال شدم
رها : جنکوگ میتونی منو ببری خونه لیدیا
جنکوگ : باشه
رها : مرسی
و یه بوس. روی لپ جنکوگ زدم
همه : ماهم میخوای بیایم
رها : نه با جنکوگ میرم
فک کنم اعضا حصودیشون شد که لپ جنکوگ رو بوسیدم اما چرا ؟
با جنکوگ سوار ماشین شدیم و رفتیم
بعد چند مین رسیدیم پیداشدیم که من گفتم
رها : جنکوگ تو برو داخل من هم الان میام
جنکوگ : رها مطمئنی چون این وقت شب بیرون از خونه تنهایی
رها : نگران نباش برو من الان میام
جنکوگ.: باشه
ویو جنکوگ
رفتم داخل خونه که دیدم با گل شمع تعزین شده بعد لیدیا با یه لباس باز آمد جلو و گفت
لیدیا: جنکوگ من ازت خوشم میاد
جنکوگ : ببین لیدیا من از یه نفر دیگه خوشم میاد
لیدیا: چی اما اون کیه
جنکوگ : میخوای بدونی
لیدیا :اره میخوام بدونم
جنکوگ : باشه بیا بیرون بهت نشونش بدم
لیدیا کوتشو پوشید و آمد بیرون
منم رفتم لبامو محکم کوبوندم رو لبای رها
ویو رها
بیرون بودم که جنکوگ آمد بیرون ولباش رو محکم کوبوندم رو لبای من همینطور داشت لبای منو میخورد منم باهاش همکاری کردم
دستشو دور کمرم حلقه کرد و منو بیشتر تو بغلش فشرد
نفس کم آورد و از من جداشد یه نگاه به اونور کردم لیدیا رو دیدم که با حرص داره نگاه میکنه دیوید رفت منم.دنبالش رفتم
رها : لیدیا یه دقیقه صبر کن بهت توضیح میدم
لیدیا: چی رو میخوای توضیح بدی اینکه با عشقم ریختی روهم
دوستی مون تموم شد دیگه
رها : بخاطر یه پسر دوستی مونو بهم زدی چقدر عوض شدی
لیدیا:من عوض نشدم فقط دارم روی واقیمو نشون میدم
رها : باشه از حالا به بعد من دوست به اسم تو ندارم می دونی چیه عجب شد که جنکوگ منو بوسید از حالا به بعد بلدم چطور باهات رفتار کنم
رفتم بیرون
جنکوگ : رها خوبی
رها : اره بریم
جنکوگ: باشه
منو جنکوگ رفتیم خونه و شام خوردیم خوابیدیم
- ۲.۱k
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط