عشق گم شده

عشق گم شده
پارت:1
~~~~~~~~~~
"ویو اینوپی"
اینوپی:اومی بیا دیگه وگرنه دیر به مدرسه میرسیم هاا
اومی:اومدم
از دست این دختر
آکانه:امروز مشتری زیاد داریم می‌خوای من اومی رو از مدرسه بردارم؟
اینوپی:نه من می‌تونم
بعد یه لبخند زدم که اونه_سان هم متقابل یه لبخند زد
اومی:خب من آماده برای رفتم
دست اومی رو گرفتم
اینوپی:باشه پس پیش به سوی مدرسه
اومی:هوراااا

"ویو کوکو"
هفت سال،هفت سال از جدایی من از اینوپی گذشته. فقط برای اینکه پول بیشتری بدست بیارم از او جدا شدم نمیدونم چرا از اون روز به بعد همیشه یه احساس ناجوری دارم ولی نمیدونم این چیه؟داخل افکارم بودم که با صدای الکس به خودم اومدم
الکس:قربان جلسه نیم ساعت دیگه شروع میشه اگه حاضرین بریم
کوکو:ها..آره آره آماده‌ام بریم

"ویو اینوپی"
وقتی اومی رو به مدرسه گذاشتم سریع به طرف شیرینی فروشی راه افتادم وقتی به شیرینی فروشی رسیدم زود وارد شدم و پیشبندم رو پوشیدم
آکانه:خوش اومدی،پنج دقیقه دیگه مشتریا میان کمک کن شیرینی ها رو تو یخچال بزارم
اینوپی:باشه اونه_سان

(۶ساعت بعد)
اینوپی:بفرمایید...مرسی که از ما خرید کردید روزه خوبی داشته باشید
هوفففف اینم از آخرین مشتری به ساعت نگاه کردم جانممم!؟ساعت۴ بود مدرسه اومی ۳ تموم میشد (نکته:مدرسه اومی ساعت۹ شروع میشه و ساعت۳ تموم میشه)
اینوپی:اونه_سان من باید برم اومی رو بیارم تو برو خونه باشه؟
آکانه:باشه ولی زود بیاین
اینوپی:باشه
زود سوار ماشین شدم و به طرف مدرسه اومی حرکت کرده

"ویو اومی"
اوففففف مامانی کجاست؟همه رفتن فقط من موندم،داشتم با خودم حرف میزدم که یه صدایی شنیدم به اطرافم نگاه کردم و با یه بچه گربه روبه‌رو شدم کاواییییی♡♡
اومی:سلام گربه کوچولو من اومی هستم میخوای باهم دوست شیم؟
"میو میو"
به بچه گربه نزدیک شدم ولی او فرار کرد
اومی:گربه کوچولو چرا داری فرار می‌کنی هِییی بیا اینجا
و شروع کردم به دنبال کردن گربه کوچولو،داشتم می‌دویدم که آخرش بچه گربه ایستاد منم از این فرصت استفاده کردم و بغلش کردم نازیی♡
اومی:آفرین
به اطرافم نگاه کردم اینجا دیگه کجاست؟ترسیدم مپ کجام؟گربه کوچولو رو ول کردم و رفتم زیر یک درخت نشستم و شروع کردم به گریه کردن
اومی:هق..مامانی هق مامانی رو هق هق میخوام هق

"ویو کوکو"
منتظر ماشین بودم که صدای گریه بچگونه شنیدم به اطرافم نگاه کردم و با دختر بچه ای روبه‌رو شدم که زیر درخت داشت گریه می‌کرد به طرفش رفتم
کوکو:هِی چی شده خانم کوچولو؟چرا گریه میکنی؟
دختر کوچولو:هق هق گم هق گم شدم
کوکو:میدونی خونتون کجاست؟
دختر کوچولو:نه هق ولی هق میدونم شیرینی هق فروشی مامانم هق و خالم کجاست
کوکو:پس بلند تا ببرمت پیش مامانت و خالت
یهو چشمای دختر بچه درخشید
~~~~~~~~~~~
دیدگاه ها (۵)

ادامه (درخواستی)~~~~~~~~~~~~~صبح وقتی همه بیدار شدن رفتن آشپ...

عشق گم شده پارت:2~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~"ویو کوک...

به خاطر ۵۰تایی شدنمون میخوام از شیپ کوکو و اینوپی فیک بنویسم...

موضوع:شیطان ها به عنوان برادر بزرگتر~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~...

اینم پارت چهارده

part:1 mirror of moira

Dark Blood p۷

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط