✚ از وقتی دیدمت✚
✚ از وقتی دیدمت✚
〘Part15〙
از استرس زیاد پاهام رو به زمین می زدم و توی خودم جمع شده بودم و گاهی به دخترای دیگه که اون ها هم روی صندلی های فلزی که به هم وصل بودن نشسته بودن و در چهره بعضی از اون ها استرس دیده می شد
منشی ای که اینجا نشسته بود بعد از چند دقیقه دهن وا کرد و گفت
منشی : کیم ا/ت
ا/ت : بله
بهم برگه ای رو داد که روی اون جمله ای نوشته شده بود که با خوندنش تموم بدنم یخ زد
.
اروم توی راه رو ها اونجا قدم می زدم تا بلخره به قسمت اقایون رسیدم
و همون لحظه فیلیکس با خوشحالی پرید بقلم و گفت
فیلیکس : قبول شدم از/ت قبول شدم!
ا/ت : لبخندی بهش زدم و اون بهم گفت
فیلیکس : تو قراره از کی کارت رو شروع کنی؟
اروم لبخند تلخی زدم و گفتم
ا/ت : فکر نکنم من قرار باشه هیچ وقت شروع کنم
اروم لبخند فیلیکس هم محو شد
فیلیکس : منظورت چیه؟
و برگه ای که دستم بود رو از دستم کشید بیرون
فیلیکس : این امکان نداره که تو رو قبول نکرده باشن حتما به اشتباهی پیش امده من میدونم
سری به معنای نه تکون دادم و دوباره سرم رو پایین گرفتم
همون لحظه یکی از پشت صداش زد
فیلیکس : من الان بر می کردم همین جا وایسا
باشه ای گفتم ولی قرار نبود هیچ وقت به حرفی که زدم عمل کنم
بت فکر کردن به این موضوع که کل رویاهام نیست و نابود شده بغضی که تموم تین مدت سعی بر کنترل کردنش داشت ازاد شد و باعث شد که سری به سمت بیرون از اونجا بدوم
.
روز ها می گذشت فیلیکس سرش با تمریناتش خیلی شلوغ بود و اون قرار بود عضو یک گروه به نام استری کیدز بشه
یک وقتایی می شد که از دور به تمریناتشون نگاه کنم و بهش از دور لبخند بزنم و بهش یاد اوری کنم که چقدر عالیه ولی...... ای کاش همه اینا رو یک نفر به خودم
〘Part15〙
از استرس زیاد پاهام رو به زمین می زدم و توی خودم جمع شده بودم و گاهی به دخترای دیگه که اون ها هم روی صندلی های فلزی که به هم وصل بودن نشسته بودن و در چهره بعضی از اون ها استرس دیده می شد
منشی ای که اینجا نشسته بود بعد از چند دقیقه دهن وا کرد و گفت
منشی : کیم ا/ت
ا/ت : بله
بهم برگه ای رو داد که روی اون جمله ای نوشته شده بود که با خوندنش تموم بدنم یخ زد
.
اروم توی راه رو ها اونجا قدم می زدم تا بلخره به قسمت اقایون رسیدم
و همون لحظه فیلیکس با خوشحالی پرید بقلم و گفت
فیلیکس : قبول شدم از/ت قبول شدم!
ا/ت : لبخندی بهش زدم و اون بهم گفت
فیلیکس : تو قراره از کی کارت رو شروع کنی؟
اروم لبخند تلخی زدم و گفتم
ا/ت : فکر نکنم من قرار باشه هیچ وقت شروع کنم
اروم لبخند فیلیکس هم محو شد
فیلیکس : منظورت چیه؟
و برگه ای که دستم بود رو از دستم کشید بیرون
فیلیکس : این امکان نداره که تو رو قبول نکرده باشن حتما به اشتباهی پیش امده من میدونم
سری به معنای نه تکون دادم و دوباره سرم رو پایین گرفتم
همون لحظه یکی از پشت صداش زد
فیلیکس : من الان بر می کردم همین جا وایسا
باشه ای گفتم ولی قرار نبود هیچ وقت به حرفی که زدم عمل کنم
بت فکر کردن به این موضوع که کل رویاهام نیست و نابود شده بغضی که تموم تین مدت سعی بر کنترل کردنش داشت ازاد شد و باعث شد که سری به سمت بیرون از اونجا بدوم
.
روز ها می گذشت فیلیکس سرش با تمریناتش خیلی شلوغ بود و اون قرار بود عضو یک گروه به نام استری کیدز بشه
یک وقتایی می شد که از دور به تمریناتشون نگاه کنم و بهش از دور لبخند بزنم و بهش یاد اوری کنم که چقدر عالیه ولی...... ای کاش همه اینا رو یک نفر به خودم
۶.۲k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.