✚ از وقتی دیدمت✚
✚ از وقتی دیدمت✚
〘Part17〙
هیونجین : ولی اون خیلی ناراحت میشه ..... * اروم
ا/ت : چی؟
هیونجین : مهم نیست امیدوارم به خوبی سفر کنی
سری تکون دادم و از اونجا دور شدم
مشتریای کافه میامدن و میرفتن و کم کم هوا به سمت تاریکی می زد و من هم کم کم باید میرفتم سفارش اخرینرمشتری رو تحویل دادم و بعد به سمت اشپز خونه رفتم و پیش بندم رو اویزون کردم و برای اخرین بار از همه خدافظی کردم
به سمت خونه رفتم و رمز در رو زدم و در با صدای کمی باز شد
به ساعت که روی عدد هفت وایساده بود نگاه کردم
به سمت اتاقم رفتم و لباسام رو که روی تخت از قبل گذاشته بود رو پوشیدم و بعد چمدونم که اماده گوشه ای از اتاق گذاشته بودم رو برداشتم و به سمت در ورودی رفتم و برای اخرین بار برگشتم و به خونه ای که روی وسایل اون پلاستیک کشیده شده بود نگاه کردم و بعد در رو بستم و وارد اسانسور شدم
طبقه همکف رو زدم و به اسانسور به سمت پایین رفتم
به هوا نگاه کردم
چه عجیب فقط توی چند دقیقه هوا کاملا تاریک شد
دستم رو بالا گرفتم و بلند اسم گفتم
ا/ت : تاکسی
و بعد ماشین زرد رنگی جلوم وایساد و منو تا فرودگاه برد
.
به زمین خیره شده بودم و منتظر بودم اسم هواپیمایی که باید سوارش می شدم رو بگن
ولی انگار حالا حالا ها قرار نبود خبری بشه پس اروم بلند شدم و به سمت دستگاه نوشیدنی اونجا رفتم و بعد کیفم رو باز کردم ولی کیف پولم رو ندیدم
امکان نداره خونه جا گذاشته باشمش چون من پول تاکسی رو حساب کردم
مدام کیفم رو نگاه می کردم ولی خبری نبود که دیدم یکی از پشت سر صدام کرد
...... : خانم
بر گشتم و پشت سرم رو نگاه کردم
......: ببخشید این کیف پول شماست؟
ا/ت : بله، خیلی ممنون
اروم خم شدم و ازش کیف پولم رو گرفتم
ولی اون نگاه عجیبی بهم کرد و رفت .....
داشتم زنی که چند ثانیه پیش با نگاهی تمسخر امیز بهم نگاه کرد و ازم دور شد نگاه می کردم که با صدایی که پیچید حواسم رو به بلندگو های فرودگاه دادم
ا/ت : چه عجب بلاخره
نوشیدن یک رو به سرعت حساب کردم و چمدونم رو برداشتم و با چندین ادم دیگه به سمت هواپیما حرکت کردیم
.
داشتم توی هواپیما به همراه بلیطی که دستم بود راه می رفتم و دنبال صندلیم بودم که خانمی که لباس مهماندار هواپیما رو داشت جلوم امد
..... : می تونم کمکتون کنم
ا/ت : دنبال صندلیم می گردم
..... : می تونم بلیطتون رو ببینم؟
ا/ت : البته
..... : از این طرف لطفا
راستش این مهمانداره خیلی قیافه اشنایی داشت و حس خوبی نمی داد و کمی هم شکل همون زنی بود که کیف پولم رو بهم داد ولی خب من زیاد توجه نکردم
.
صندلیم رو پیدا کردم و روی اون نشستم و هدفونم رو روی سرم گذاشتم و چشمام رو بستم ولی هر چی سعی کردم نتونستم بخوابم و چشمام رو باز کردم و متوجه نگاه فرد
〘Part17〙
هیونجین : ولی اون خیلی ناراحت میشه ..... * اروم
ا/ت : چی؟
هیونجین : مهم نیست امیدوارم به خوبی سفر کنی
سری تکون دادم و از اونجا دور شدم
مشتریای کافه میامدن و میرفتن و کم کم هوا به سمت تاریکی می زد و من هم کم کم باید میرفتم سفارش اخرینرمشتری رو تحویل دادم و بعد به سمت اشپز خونه رفتم و پیش بندم رو اویزون کردم و برای اخرین بار از همه خدافظی کردم
به سمت خونه رفتم و رمز در رو زدم و در با صدای کمی باز شد
به ساعت که روی عدد هفت وایساده بود نگاه کردم
به سمت اتاقم رفتم و لباسام رو که روی تخت از قبل گذاشته بود رو پوشیدم و بعد چمدونم که اماده گوشه ای از اتاق گذاشته بودم رو برداشتم و به سمت در ورودی رفتم و برای اخرین بار برگشتم و به خونه ای که روی وسایل اون پلاستیک کشیده شده بود نگاه کردم و بعد در رو بستم و وارد اسانسور شدم
طبقه همکف رو زدم و به اسانسور به سمت پایین رفتم
به هوا نگاه کردم
چه عجیب فقط توی چند دقیقه هوا کاملا تاریک شد
دستم رو بالا گرفتم و بلند اسم گفتم
ا/ت : تاکسی
و بعد ماشین زرد رنگی جلوم وایساد و منو تا فرودگاه برد
.
به زمین خیره شده بودم و منتظر بودم اسم هواپیمایی که باید سوارش می شدم رو بگن
ولی انگار حالا حالا ها قرار نبود خبری بشه پس اروم بلند شدم و به سمت دستگاه نوشیدنی اونجا رفتم و بعد کیفم رو باز کردم ولی کیف پولم رو ندیدم
امکان نداره خونه جا گذاشته باشمش چون من پول تاکسی رو حساب کردم
مدام کیفم رو نگاه می کردم ولی خبری نبود که دیدم یکی از پشت سر صدام کرد
...... : خانم
بر گشتم و پشت سرم رو نگاه کردم
......: ببخشید این کیف پول شماست؟
ا/ت : بله، خیلی ممنون
اروم خم شدم و ازش کیف پولم رو گرفتم
ولی اون نگاه عجیبی بهم کرد و رفت .....
داشتم زنی که چند ثانیه پیش با نگاهی تمسخر امیز بهم نگاه کرد و ازم دور شد نگاه می کردم که با صدایی که پیچید حواسم رو به بلندگو های فرودگاه دادم
ا/ت : چه عجب بلاخره
نوشیدن یک رو به سرعت حساب کردم و چمدونم رو برداشتم و با چندین ادم دیگه به سمت هواپیما حرکت کردیم
.
داشتم توی هواپیما به همراه بلیطی که دستم بود راه می رفتم و دنبال صندلیم بودم که خانمی که لباس مهماندار هواپیما رو داشت جلوم امد
..... : می تونم کمکتون کنم
ا/ت : دنبال صندلیم می گردم
..... : می تونم بلیطتون رو ببینم؟
ا/ت : البته
..... : از این طرف لطفا
راستش این مهمانداره خیلی قیافه اشنایی داشت و حس خوبی نمی داد و کمی هم شکل همون زنی بود که کیف پولم رو بهم داد ولی خب من زیاد توجه نکردم
.
صندلیم رو پیدا کردم و روی اون نشستم و هدفونم رو روی سرم گذاشتم و چشمام رو بستم ولی هر چی سعی کردم نتونستم بخوابم و چشمام رو باز کردم و متوجه نگاه فرد
۱۱.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.