چهل وپنج روزی میشد صمد رفته بود زندگی بدون او سخت می گ

🌼چهل وپنج روزی می‌شد صمد رفته بود. زندگی بدون او سخت می گذشت. آن شب به جای اینکه با خیال راحت و آسوده بخوابم، برعکس خواب های بد و ناجور می دیدم. خواب دیدم صمد معصومه و خدیجه را بغل کرده و توی بیابان برهوت می‌دود. چند نفر اسلحه به دست هم دنبالش بودند و می‌خواستند بچه‌ها را به زور از بغلش بگیرند.
🌼یک دفعه از خواب پریدم دیدم قلبم تند تند می زند و عرق سردی روی پیشانی ام نشسته. بلند شدم یک لیوان آب خوردم و دوباره خوابیدم عجیب بود که دوباره همان خواب را دیدم. از ترس از خواب پریدم؛ اما دوباره خوابم برد،  همان خواب را دیدم.
🌼 بار آخری که با هول از خواب بیدار شدم، تصمیم گرفتم دیگر نخوابم. با خودم گفتم: «نخوابیدن بهتر از خوابیدن و دیدن خواب های وحشتناک است.»
این بار سر و صداهای بیرون از خانه مرا ترساند. صدایی از توی راه پله می آمد. انگار کسی روی پله ها بود و داشت از طبقه ی پایین می آمد بالا؛ اما هیچ وقت به طبقه دوم نمی‌رسید.
🌼 در را قفل کرده بودم. از پشت پنجره سایه های مبهمی را می‌دیدم. آدم‌هایی با صورت های بزرگ، با دست های سیاه. معصومه و خدیجه آرام و بی‌صدا دو طرفم خوابیده بودند. انگشتانم را توی گوش هایم فرو کردم و زیر پتو خزیدم. هر کاری می کردم خوابم نمی برد.
#دختر_شینا
#بریده_کتاب
#شهید_حاج_ستار_ابراهیمی_هژیر

✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
دیدگاه ها (۱)

🦋آن روز تازه از تشییع جنازه ی چند شهید برگشته بودم. بچه ها ر...

🌻پدر شوهر و مادر شوهرم بی تابی می کردند از شهادت ستار فقط دو...

🌸صمد می‌رفت و می‌آمد خبرهای بد می آورد. یک شب رفت سراغ همسای...

معرفی کتاب:دختر شینا🌸بهناز ضرابی‌زاده در «دختر شینا» قدم به ...

نام فیک: عشق مخفیPart: 37ویو ات*رفتم توی اتاقمو درو بستمو پش...

گل وحشی منپارت ۲پدر ات: خفهههه شوووو...دختره ی هرزههه (و یه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط