اشتباه خاص!
اشتباه خاص!
پارت¹⁵
-:خواست ادامه ی حرفشو بزنه..ک با اومدن دکتر ..حرفش نصفه موند..
دکتر:با وسیله های مخصوص ب سمت پسر اومد....خب پسرجون پات رو بیار بالا..
...
ساعت:⁸:³⁹شب
+:پسر با عصای پزشکی ب سمت اشپزخونه رفت..
هایش این مرتیکه..غذا نداره با این همه مالش؟؟..فقط بقیه رو بعنوان اسباب بازی جنسی ش میدون_
-:گرسنه ای؟..
+:سریع ب پشت سرش نگاه کرد ب مرد عضله ای ک با چهره ای خالی از احساس و باموهای مرتب شده ک روی پیشونیش ریخته..کت شلوار مشکی اتو کشیده ک حتی یدونه لک هم نداشت..زل زد..و
سرشو رو ب زمین انداخت:ا..اها خیلی عالی شدی!..
-:عالی؟!..و دستشو روی اپن مشکی مدرن خونش تکون داد..
+:ه..ها؟!..من چه زری میزنم؟؟..میگم ک گشنمه!..
-:اها..میز اتاقت رو هنوز ندیدی؟..
+:میز اتاقم؟؟..
-:او یادم رفت..برات اتاق جدید آماده کردم..مرد ب سمتش اومد و چونش رو با دستای کشیده ش گرفت..:ک دیگه سمت م نیای!!!..
+:یعنی..دیگه نمیبینمت؟
-:نه..فقط تبدیل ب برده میشی..
+:با چشمای شوک و تیره ش ب چشمای بی احساسش زل زد:ب..برده؟؟..یعنی چی؟؟!..
-:دستشو برداشت و نیشخندی زد..: خیلیا دلشون میخوان ک جای تو باشن!..
+:جای من؟؟..یه قدم عقب رفت و با بغض دادی کشید:
..منظورت از برده بودن چیه؟؟!..
داری چی میگی؟؟
-:نگران نباش..سرویس دادن ک چیزی ازت کم نمیکنه!..چیه.. نمیتونی هندلش کنی؟!..
با لبخند شیطانی ب سمتش اومد:تو هیچی جز یه هرزه نیستی واسه ی "من!"..
+:با چشمای اشکی بهش نگاه کرد*خیلی عوضی ای!..
-:هنوزم متوجه نشدی؟...برو تو اتاق بخواب..فردا پات بهتر میشه..و از فرداشب شروع ب خدماتت میکنی!..
اینقد هم اونطوری بهم نگا نکن!..گمشو..
+:با ریختن یدونه اشک..سریع پاک کرد..
با عصاش ب سمت اتاق رفت..و خودشو رو تخت پرت کرد:
عوضی خودخواه!!..حالم ازت بهم
میخوره..
اجازه داشت اشکاش جاری بشه..و حرفاش رو با عربده میزد:
خیلی احمقی..احمقی جونگکوک!!.
چرا بهش اعتماد کردی؟؟؟..حالم ازت بهم میخوره مرتیکه هول!...
چرا من دوسش دارم؟...چییی؟؟..من دوسش دارم؟؟؟؟..برو گمشو بابااا..بزار باد بیاااد بابااا..
-:مرد با نیشخند پیروزی ب سمت در خروجی خونه رفت..:اینجا بهشت نیست ک طبق میلش باشه!...
...
بخدایهچندروزیمسدودبودمببخشیید!..
ایندفعهتخفیفمیدموشرطکمتریمیزارم!
⁹کامنت
¹⁵لایک!
پارت¹⁵
-:خواست ادامه ی حرفشو بزنه..ک با اومدن دکتر ..حرفش نصفه موند..
دکتر:با وسیله های مخصوص ب سمت پسر اومد....خب پسرجون پات رو بیار بالا..
...
ساعت:⁸:³⁹شب
+:پسر با عصای پزشکی ب سمت اشپزخونه رفت..
هایش این مرتیکه..غذا نداره با این همه مالش؟؟..فقط بقیه رو بعنوان اسباب بازی جنسی ش میدون_
-:گرسنه ای؟..
+:سریع ب پشت سرش نگاه کرد ب مرد عضله ای ک با چهره ای خالی از احساس و باموهای مرتب شده ک روی پیشونیش ریخته..کت شلوار مشکی اتو کشیده ک حتی یدونه لک هم نداشت..زل زد..و
سرشو رو ب زمین انداخت:ا..اها خیلی عالی شدی!..
-:عالی؟!..و دستشو روی اپن مشکی مدرن خونش تکون داد..
+:ه..ها؟!..من چه زری میزنم؟؟..میگم ک گشنمه!..
-:اها..میز اتاقت رو هنوز ندیدی؟..
+:میز اتاقم؟؟..
-:او یادم رفت..برات اتاق جدید آماده کردم..مرد ب سمتش اومد و چونش رو با دستای کشیده ش گرفت..:ک دیگه سمت م نیای!!!..
+:یعنی..دیگه نمیبینمت؟
-:نه..فقط تبدیل ب برده میشی..
+:با چشمای شوک و تیره ش ب چشمای بی احساسش زل زد:ب..برده؟؟..یعنی چی؟؟!..
-:دستشو برداشت و نیشخندی زد..: خیلیا دلشون میخوان ک جای تو باشن!..
+:جای من؟؟..یه قدم عقب رفت و با بغض دادی کشید:
..منظورت از برده بودن چیه؟؟!..
داری چی میگی؟؟
-:نگران نباش..سرویس دادن ک چیزی ازت کم نمیکنه!..چیه.. نمیتونی هندلش کنی؟!..
با لبخند شیطانی ب سمتش اومد:تو هیچی جز یه هرزه نیستی واسه ی "من!"..
+:با چشمای اشکی بهش نگاه کرد*خیلی عوضی ای!..
-:هنوزم متوجه نشدی؟...برو تو اتاق بخواب..فردا پات بهتر میشه..و از فرداشب شروع ب خدماتت میکنی!..
اینقد هم اونطوری بهم نگا نکن!..گمشو..
+:با ریختن یدونه اشک..سریع پاک کرد..
با عصاش ب سمت اتاق رفت..و خودشو رو تخت پرت کرد:
عوضی خودخواه!!..حالم ازت بهم
میخوره..
اجازه داشت اشکاش جاری بشه..و حرفاش رو با عربده میزد:
خیلی احمقی..احمقی جونگکوک!!.
چرا بهش اعتماد کردی؟؟؟..حالم ازت بهم میخوره مرتیکه هول!...
چرا من دوسش دارم؟...چییی؟؟..من دوسش دارم؟؟؟؟..برو گمشو بابااا..بزار باد بیاااد بابااا..
-:مرد با نیشخند پیروزی ب سمت در خروجی خونه رفت..:اینجا بهشت نیست ک طبق میلش باشه!...
...
بخدایهچندروزیمسدودبودمببخشیید!..
ایندفعهتخفیفمیدموشرطکمتریمیزارم!
⁹کامنت
¹⁵لایک!
۷.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.