اهوی من
اهوی من
فصل۲
پارت ۱۲
(اهو)
بابام همنوجا رفتش غزل زنگ زد و رفت دکتر هم گفت جواب ازمایشم ۱ هفته دیگ میاد،با اراد دراز کشیده بودیم ک گیسو یاسین امدن با خوشحالی به طرف گیسو رفتم ک امروز براش تعریف کنم ک منو هل داد
گیسو: طرف من نیا خوشم نمیاد ازت
اهو: چرا مگه من چیکارم کردم (با بغض)
اینو گفتم ولی گیسو محل نداد رفتن خوابیدن اراد امد سمتم بغلم کرد
(فردا)
صبح بیدار شدیم لباس هامون پوشیدم از اتاق ک بیرون زدیم همه داشتن بد بهم نگاه میکردن ازم دوری میکردن
اهو: چرا اینا ازم دوری میکنن
اراد:نمدونم بیبی
اراد دست اهو رو میگیره وارد کلاس شدیم ک همه زیر لب فوش میدادن کنار تیام نشستم
اهو: تو نمخوای ازم دوری کنی؟
تیام: نه دلیلی ندارم اینارو هم ولش
اهو: میخوام گریه کنم
تیام: گریه نکن چشم هات خراب میشه ارزش نداره
اهو: یکی نیست بهم توضیح بده ک چرا اینجوری شدن
تیام: تا جواب ازمایشت نیاد هیچکس حق نداره یک کلمه هم حرف بزنه
کلاس تموم شد نشسته بودم تو حیاط ک من هم نشستم همه از تو حیاط رفتن منم تنها نشسته بودم ک یک دختر امد کنارم نشست
نگار: من دخترم تیامم نگار
اهو: سلام منم اهوم
نگار: اره میشناسمت کل داشنگاه دارن درموردت تو صحبت میکنن
اهو: چرا مگه چیشده؟ مگ چیکار کردم؟
نگار: هیچ کاری نکردی ولی زندیگت به اون ازمایش بستگی داره
اهو: یعنی چی
نگار: به ما گفتن هیچی بهت نگیم و بهتم نمگیم ولی خب اگه تو یک موجود دیگ باشی اونا زندت نمزارن
اهو:موجود دیگ؟
نگار:اره بیا این کتاب بگیر(از تو کیفش کتاب رو درمیاره)بخونش هرچی موجودات در زمین آسمون هست نوشته بخون
کتاب داد رفت منم کتاب ورداشتم رفتم تو اتاق
(رفیق هایی عزیز به نظرتون اهو دیگ چی موجودی هست؟بهم تو کامنت ها بگید و بگید تو این داستان چند تا موجودات نیستند ک شاید در اینده باشن بگید اونا چی ان؟)
فصل۲
پارت ۱۲
(اهو)
بابام همنوجا رفتش غزل زنگ زد و رفت دکتر هم گفت جواب ازمایشم ۱ هفته دیگ میاد،با اراد دراز کشیده بودیم ک گیسو یاسین امدن با خوشحالی به طرف گیسو رفتم ک امروز براش تعریف کنم ک منو هل داد
گیسو: طرف من نیا خوشم نمیاد ازت
اهو: چرا مگه من چیکارم کردم (با بغض)
اینو گفتم ولی گیسو محل نداد رفتن خوابیدن اراد امد سمتم بغلم کرد
(فردا)
صبح بیدار شدیم لباس هامون پوشیدم از اتاق ک بیرون زدیم همه داشتن بد بهم نگاه میکردن ازم دوری میکردن
اهو: چرا اینا ازم دوری میکنن
اراد:نمدونم بیبی
اراد دست اهو رو میگیره وارد کلاس شدیم ک همه زیر لب فوش میدادن کنار تیام نشستم
اهو: تو نمخوای ازم دوری کنی؟
تیام: نه دلیلی ندارم اینارو هم ولش
اهو: میخوام گریه کنم
تیام: گریه نکن چشم هات خراب میشه ارزش نداره
اهو: یکی نیست بهم توضیح بده ک چرا اینجوری شدن
تیام: تا جواب ازمایشت نیاد هیچکس حق نداره یک کلمه هم حرف بزنه
کلاس تموم شد نشسته بودم تو حیاط ک من هم نشستم همه از تو حیاط رفتن منم تنها نشسته بودم ک یک دختر امد کنارم نشست
نگار: من دخترم تیامم نگار
اهو: سلام منم اهوم
نگار: اره میشناسمت کل داشنگاه دارن درموردت تو صحبت میکنن
اهو: چرا مگه چیشده؟ مگ چیکار کردم؟
نگار: هیچ کاری نکردی ولی زندیگت به اون ازمایش بستگی داره
اهو: یعنی چی
نگار: به ما گفتن هیچی بهت نگیم و بهتم نمگیم ولی خب اگه تو یک موجود دیگ باشی اونا زندت نمزارن
اهو:موجود دیگ؟
نگار:اره بیا این کتاب بگیر(از تو کیفش کتاب رو درمیاره)بخونش هرچی موجودات در زمین آسمون هست نوشته بخون
کتاب داد رفت منم کتاب ورداشتم رفتم تو اتاق
(رفیق هایی عزیز به نظرتون اهو دیگ چی موجودی هست؟بهم تو کامنت ها بگید و بگید تو این داستان چند تا موجودات نیستند ک شاید در اینده باشن بگید اونا چی ان؟)
۷.۰k
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.