ازدواج سوری پارت 71
ازدواج سوری پارت 71
ـ مسئله این نیست
ته ـ پس مسئله چیه؟*با صدای داد و گریه*
ـ مسئله اینه که من بدون تو نمیتونم*با گریه و داد*
ته ـ.....
ـ چرا درک نمیکنی که میخوام با تو انجامش بدم هان؟
ته ـ......
ـ خب دع بگو دیگه چ...
ویو تهیونگ
رفتم سمتش لبامو گذاشتم رو لباش ساکت شد بعد چند دقیقه برداشتم
ـ مقصر منم ببخشید اگه هیونا نبود این اتفاقا هم نمی افتاد همش تقصیر منه،منو ببخش
ات ـ....
ویو ات
شمکمم که باند پیچی کردم باز شد شد باز خون ریزی کرد
ـ ایییی
ته ـ بیا اینجا تا برات باند پیچی کنم
منو برد سمت تخت و خودش نشست لبه ی تخت باز زخممو تمیز کرد داشت می سوخت درسته یه روباهم ولی دلیل نمیشه که دردو حس نکنم
برام باند پیچیش کرد و.....
ته ـ بیا دارز بکش استراحت کن من حساب اونو میرسم
ـ فقط نکشیش یه موقع که من سند نمیزارم که ازادت کنن
ته ـ مث اینکه حالت خوب شده*خنده*
ـ تورو خدا منو نخندون
ته ـ باشه باشه
رفتم لباسمو بپوشم که دیدم تیره قشنگ پارش کرده
ـ تیشرت 100 هزار ون ـم رو خراب کرد مردیکه نکبت
ته ـ واقعا الان به فکر تیشرتت هستی؟ خودم واست عینشو میخرم
ـ شیجاا؟
ته ـ اره حالا بیا بخواب
ته نذاشت لباس تنم کنم دارز کشیدم رو تخت ته پتو داد روم یه بوس ریزی زد رو لبام میخواست بره که...
ـ انگشتای یارو مال خودمه
ته ـ باشه
ـ همین طور انگشتای پاهاش
ته ـ باشه
ته رفت منم از درد خوابم برد
ویو تهیونگ
رفتم پیش بقیه نیا اومد تو بغلم یکی از زانو هامو خم کردم که قدم باهش یکی باشه منم بغلش کردم
ـ جاییت درد نمیکنه؟
نیانگ ـ نه
ـ پس حالت خوبه؟
نیانگ ـ اره حالم خوبه
از بغلم اومد بیرون
نیانگ ـ حال اوما خوبه؟
ـ خب.. روی شکمش خراش برداشته
نیانگ ـ چی؟ الان حالش خوبه نکنه...
ـ نه نه خوبه الان رو تخت دراز کشیده
نیانگ ـ باید با چشمای خودم ببینم
میخواست بره که جلوشو گرفتم
ـ مامانت باید استراحت کنه بعد بهت قول میدم که ببینیش باشه؟
نیانگ ـ قول میدی؟
ـ یاکسوک
مرده به هوش اومد
به بچه ها گفتم برن داخل اتاق بازی کنن و رفتن منم با چوب یکی زدم تو سرش باز بیهوش شد همشونو بردیم داخل انباری بستیمشون به صندلی
رایدس ـ حالا ات خوبه که نه؟
ـ خوبه فقط رو شکمش خراش افتاده
رایدس ـ نیانگ اسیب دیده
ـ سالم بود که
رایدس ـ از نظر روحی اسیب دیده، مث اینکه حرفاتون رو شنیده
ـ هیونگ، میبینی چقد بد شانسم؟
رایدس ـ اره خیلی بد شانسی از یه طرف هیونا از یه طرف ات از یه طرف دیگه هم این ارازل اوباش
ـ مسئله این نیست
ته ـ پس مسئله چیه؟*با صدای داد و گریه*
ـ مسئله اینه که من بدون تو نمیتونم*با گریه و داد*
ته ـ.....
ـ چرا درک نمیکنی که میخوام با تو انجامش بدم هان؟
ته ـ......
ـ خب دع بگو دیگه چ...
ویو تهیونگ
رفتم سمتش لبامو گذاشتم رو لباش ساکت شد بعد چند دقیقه برداشتم
ـ مقصر منم ببخشید اگه هیونا نبود این اتفاقا هم نمی افتاد همش تقصیر منه،منو ببخش
ات ـ....
ویو ات
شمکمم که باند پیچی کردم باز شد شد باز خون ریزی کرد
ـ ایییی
ته ـ بیا اینجا تا برات باند پیچی کنم
منو برد سمت تخت و خودش نشست لبه ی تخت باز زخممو تمیز کرد داشت می سوخت درسته یه روباهم ولی دلیل نمیشه که دردو حس نکنم
برام باند پیچیش کرد و.....
ته ـ بیا دارز بکش استراحت کن من حساب اونو میرسم
ـ فقط نکشیش یه موقع که من سند نمیزارم که ازادت کنن
ته ـ مث اینکه حالت خوب شده*خنده*
ـ تورو خدا منو نخندون
ته ـ باشه باشه
رفتم لباسمو بپوشم که دیدم تیره قشنگ پارش کرده
ـ تیشرت 100 هزار ون ـم رو خراب کرد مردیکه نکبت
ته ـ واقعا الان به فکر تیشرتت هستی؟ خودم واست عینشو میخرم
ـ شیجاا؟
ته ـ اره حالا بیا بخواب
ته نذاشت لباس تنم کنم دارز کشیدم رو تخت ته پتو داد روم یه بوس ریزی زد رو لبام میخواست بره که...
ـ انگشتای یارو مال خودمه
ته ـ باشه
ـ همین طور انگشتای پاهاش
ته ـ باشه
ته رفت منم از درد خوابم برد
ویو تهیونگ
رفتم پیش بقیه نیا اومد تو بغلم یکی از زانو هامو خم کردم که قدم باهش یکی باشه منم بغلش کردم
ـ جاییت درد نمیکنه؟
نیانگ ـ نه
ـ پس حالت خوبه؟
نیانگ ـ اره حالم خوبه
از بغلم اومد بیرون
نیانگ ـ حال اوما خوبه؟
ـ خب.. روی شکمش خراش برداشته
نیانگ ـ چی؟ الان حالش خوبه نکنه...
ـ نه نه خوبه الان رو تخت دراز کشیده
نیانگ ـ باید با چشمای خودم ببینم
میخواست بره که جلوشو گرفتم
ـ مامانت باید استراحت کنه بعد بهت قول میدم که ببینیش باشه؟
نیانگ ـ قول میدی؟
ـ یاکسوک
مرده به هوش اومد
به بچه ها گفتم برن داخل اتاق بازی کنن و رفتن منم با چوب یکی زدم تو سرش باز بیهوش شد همشونو بردیم داخل انباری بستیمشون به صندلی
رایدس ـ حالا ات خوبه که نه؟
ـ خوبه فقط رو شکمش خراش افتاده
رایدس ـ نیانگ اسیب دیده
ـ سالم بود که
رایدس ـ از نظر روحی اسیب دیده، مث اینکه حرفاتون رو شنیده
ـ هیونگ، میبینی چقد بد شانسم؟
رایدس ـ اره خیلی بد شانسی از یه طرف هیونا از یه طرف ات از یه طرف دیگه هم این ارازل اوباش
۹.۰k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.