هیولای دریا . پارت ۱۴

کنجی : ناخدا !!! چویا کون حالش بده !!! فکر کنم قلبش درد میکنه !!!
_چییی!!! لعنتی !!!
الکس : اوه نه این بده !
_کنجی حواست به سکان باشه !!! تا من بیام ! الکس تو هم اینجا کنارش‌ بمون محظ احتیات!!
الکس : اما هویج...
_همین جا بمون !!!
.‌دازای با سرعت فرا صوت به سمت اتاق‌ چویا رفت و چویا دید که داشت از درد قلبش به خودش گره می‌خورد!
لعنتی این همون درد قدیمی بود ! چویا یه بیماری قلبی نادر داره و دازای قبلا‌ هم اینو دیده بود و ازش می ترسید!! ولی اون بلد بود چیکار کنه یادش بود مادر چویا قبلا چیکار میکرد‌ تا حالش خوب بشه‌!! اما ناله های چویا!!
+دازاییی!!!اخیخخخ!!!دازای کمکممم‌ کن!!آیهیییی‌ هققق!!
_آروم باش ! آرومم!!
+دازای من دارم میمیرم‌ !!! از درد دارم میمیرم!!!
_نه ! چویا تو قرار نیست بمیریی!!
دازای‌ با شالش دهن چویا رد بست طوری که فقط از بینی نفس بکشه‌ و بعد صاف خوابوندش‌ و دوتا دستشو رو قفسه‌ سینه چویا فشار داد ! چنبار این کارو کرد‌ و بعد... نفس باز چویا بالا اومد و دازای هم یه نفس عمیق کشید !!! چویا بی هوش شد و دازای زمزمه کرد _ بی حساب شدیم هویج !
اما یچیزی اشتباه بود حتما چویا چیزی خورده بود که باعث شد بیماریش تحریک بشه و بعد متوجه بطری شربت‌ گیریپ فروتی شد که کنار سکان بود حتما چویا دیشب اینو خورده بود و باعث شد حالش بد بشه!!!
اما اونا که تو کشتی شربت گیریپ فروت نداشتن ؟؟؟! شاید یکی میخواست چویا رو...
دازای لب های غنچه ای چویا رو بوسید و رفت...
__________________
خب اینم از این پارت ولی تا فردا پارت نمیدم
دیدگاه ها (۵)

هیولای دریا . پارت ۱۵

هیولای دریا . پارت ۱۶

هیولای دریا . پارت ۱۳

یک دست چویا هات پلیززز🙃میگم چویا لایو اکشن یا چویا انیمه 🤔را...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط