هیولای دریا . پارت ۱۵
وقتی چویا به هوش اومد متوجه شد که دیگه دردی نداره و کم کم همه چیز یادش اومد ...
+دازای پس هنوز یادته...(زمزمه کرد)
یدفعه در باز شد و دازای اومد داخل و بدون هیچ مقدمه یا حرفی چویا رو پرنسسی بغل کرد و برد تا ببرتش داخل اتاق خودش !
+هی منو بزار زمین !!! بزارم زمین خودم پا دارم !!! اصل منو داری کجا میبری !!! بزارم زمین!!!
_ساکت باش !!!
+واسه چی منو آوردی اتاق خودت ولم کن !!!
_ولت که نمیکنم ولی الان می فهمی !!!
و بعد الکس با دختری که دست و پا هایش بسته بود وارد شد و او را انداخت روی زمین !
دازای اشاره به دختر کرد و رو به چویا گفت :
_تو اینو دختر رو میشناسی
+آره ! دیشب برام شربت آورد ولی اسمشو نمیدونم ! واسه چی دستگیرش کردین !!! اونکه کاری...
_و تو شربت و ازش گرفتی و خوردی اصلا دقت نکردی که برات ضرر داره و بوی سم رو هم حس نکردی !!!
+....(چیزی نگفت )
لعنتی ! سم ! چطور ممکنه چویا بوشو حس نکرده باشه ولی دیشب انقدر بوی اون گیاه می اومد که چویا اصلا بوی شربت رو حس نمی کرد !!! آره حتما به همین خاطر بود !!! یه دفعه صدای شلیک اومد و الکس دختر رو کشت !
_انقد بی حواسی که حتی باید مراقب غذا خوردنت هم باشم !!!😑
الکس دستور داد جنازه رو ببرن بیرون و خودشم رفت تا دازای و چویا تنها باشن !!!
_واسه تنبیهت چیکار کنم!؟؟ میدونی چیه خیلی وقته تنبیهت نکردم !!! الان میخوام جبران کنم!!!
+چیی!!! چه زری داری میزنی !!! منکه کاری نکردم میخوای تنبیهم کنی !!!
_حتی اگه کاری هم نکردی باشی بازم تنبیهت میکنم !!! چون خیلی خوش میگذره !!!
+تو ! تو دیونه شدی ! بکش کنار !!!
_خب حالا بگم چیکار کنی !!!؟؟
+من !!... ولم کنن دازای !!!!
_لباستو در بیار !!! زود باش !!!
+چیی!!
_همین که گفتم!!! این یه دستوره!!!
چویا دستاش میلرزید.!!! آخه این چه درخواستی بود که دارای ازش داشت!!! به اجبار شروع به کندن لباساش کرد و حالا بالا تنش کاملا تخل$ بود ولی وقتی خواست شلوارش رو در بیاره دازای کف دستشو رو قفسه سینه چویا گذاشت و کشید تا نافش و همه بدن چویا مثل مجسمه خشک شد !!!
_هیسسس! این فقط یه بخشی از یک تنبیه کوچیک بود ولی به نفعته کاری نکنی که ادامه پیدا کنه !!!
چویا ترسیده بود و مثل یه برده که چاره ای جز اطاعت از اربابش نداره گفت!
+با..با شه!
_خوبه !
وقتی چویا خواست لباسشو بپوشه دازای جلوشو گرفت و خودش لباس چویا رو تنش کرد و چویا بلخره از اونجا رفت بیرون!
_____________________
شاید تا فردا پارت ندادم شایدم دادم ولی به همین رازی باشی تا برگردم !😅
راستی اگه یادتون رفته این علامت"$" بعد هر کلمه ای بیاد باید اون کلمه رو برعکس بخونید !!
+دازای پس هنوز یادته...(زمزمه کرد)
یدفعه در باز شد و دازای اومد داخل و بدون هیچ مقدمه یا حرفی چویا رو پرنسسی بغل کرد و برد تا ببرتش داخل اتاق خودش !
+هی منو بزار زمین !!! بزارم زمین خودم پا دارم !!! اصل منو داری کجا میبری !!! بزارم زمین!!!
_ساکت باش !!!
+واسه چی منو آوردی اتاق خودت ولم کن !!!
_ولت که نمیکنم ولی الان می فهمی !!!
و بعد الکس با دختری که دست و پا هایش بسته بود وارد شد و او را انداخت روی زمین !
دازای اشاره به دختر کرد و رو به چویا گفت :
_تو اینو دختر رو میشناسی
+آره ! دیشب برام شربت آورد ولی اسمشو نمیدونم ! واسه چی دستگیرش کردین !!! اونکه کاری...
_و تو شربت و ازش گرفتی و خوردی اصلا دقت نکردی که برات ضرر داره و بوی سم رو هم حس نکردی !!!
+....(چیزی نگفت )
لعنتی ! سم ! چطور ممکنه چویا بوشو حس نکرده باشه ولی دیشب انقدر بوی اون گیاه می اومد که چویا اصلا بوی شربت رو حس نمی کرد !!! آره حتما به همین خاطر بود !!! یه دفعه صدای شلیک اومد و الکس دختر رو کشت !
_انقد بی حواسی که حتی باید مراقب غذا خوردنت هم باشم !!!😑
الکس دستور داد جنازه رو ببرن بیرون و خودشم رفت تا دازای و چویا تنها باشن !!!
_واسه تنبیهت چیکار کنم!؟؟ میدونی چیه خیلی وقته تنبیهت نکردم !!! الان میخوام جبران کنم!!!
+چیی!!! چه زری داری میزنی !!! منکه کاری نکردم میخوای تنبیهم کنی !!!
_حتی اگه کاری هم نکردی باشی بازم تنبیهت میکنم !!! چون خیلی خوش میگذره !!!
+تو ! تو دیونه شدی ! بکش کنار !!!
_خب حالا بگم چیکار کنی !!!؟؟
+من !!... ولم کنن دازای !!!!
_لباستو در بیار !!! زود باش !!!
+چیی!!
_همین که گفتم!!! این یه دستوره!!!
چویا دستاش میلرزید.!!! آخه این چه درخواستی بود که دارای ازش داشت!!! به اجبار شروع به کندن لباساش کرد و حالا بالا تنش کاملا تخل$ بود ولی وقتی خواست شلوارش رو در بیاره دازای کف دستشو رو قفسه سینه چویا گذاشت و کشید تا نافش و همه بدن چویا مثل مجسمه خشک شد !!!
_هیسسس! این فقط یه بخشی از یک تنبیه کوچیک بود ولی به نفعته کاری نکنی که ادامه پیدا کنه !!!
چویا ترسیده بود و مثل یه برده که چاره ای جز اطاعت از اربابش نداره گفت!
+با..با شه!
_خوبه !
وقتی چویا خواست لباسشو بپوشه دازای جلوشو گرفت و خودش لباس چویا رو تنش کرد و چویا بلخره از اونجا رفت بیرون!
_____________________
شاید تا فردا پارت ندادم شایدم دادم ولی به همین رازی باشی تا برگردم !😅
راستی اگه یادتون رفته این علامت"$" بعد هر کلمه ای بیاد باید اون کلمه رو برعکس بخونید !!
۱.۲k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.