هیولای دریا . پارت ۱۶
لئو : ناخدا دازای ! ناخدا !!! کشتی های ناشناس !!!
_چی!! ولی تو قرار نبود تو ابن ساعتی از این بخش دریا کشتی رد شه چطور ممکنه !!!
+اوه نه !!! من این کشتی هارو میشناسم!!!
_چی مگه اینا کین !!! (۳تا کشتی که بصورت مثلثی حرکت میکردن !)
+اینا هم دزد دریایی هستن ولی ..! دشمن من هستن و قرار بود نابودشون کنیم که....
_که چی ! چرا نابودشون نکردین !!!
+از من میپرسی دراز !!! دقیقا یک شب قبل از جنگمون تو منو دستگیر کردی !!!! و حالا اونا بیشترم شدن !!!
_آهه!! فقط بگو اسم ناخداشون چیه !!
+آسوات !!! البته به دلایلی بیشتر پاپا صداش میکنن!!!
_خیله خب !!! توپ هارو آماده کنین و به سمت ۳تا کشتی نشونه بگیرین!!!!!
وقتی توپ ها آماده پرتاب بودن. مردی از کشتی جلویی ناشناس داد زد !
مرد : ناخدا دازاییی! من قصد جنگ نداریم ! درخواست مذاکره میدیم !!!
دازای نیشخندی زد و اشاره داد تا توپ هارو پر تاب نکنن !
+چی دارای چیکار میکنی دازای !!! میدونی اونا چقدر خطرناکن !!؟
......
مردی بالباس ژولیدن و موهای سیاه و چشم های نارنجی جلو آمد و گفت !!!
مرد : من ناخدای این کشتی ها هستم دازای اوسامو !!!
_پس پاپا تویی !!
پاپا : آره!
_خب کوتاه و مختصر بگو !!!
مرد زانو زد و گفت ما میخواین همراه شما باشین و با شما هم کاری کنیم و میخواین تو ناخدامون باشی دازای اوسامو!!!
_پس درخواستتون اینه!!!
+چییی!!! شوخی گرفته !!! دازای نباید بهش اعتماد کنی !!!!
پاپا : ببین کی این جاست ! زاده دریا !!! پس بلخره اسیر شدی !!! نه!!! اوممم از نزدیک خوش قیافه تری !!!
+خفه شو !!!! تمههه!!! دازای تو نباید به اون اعتماد کنی !!!! اون یه آشغالی بیش نیست !!!
پاپا : اون وقت اگه من آشغال تو چیی !!!
+حد اقلش من به مردم یه کمکمی می کردم ولی تو !!!... نکنه یادت رفته چرا بهت میگن پاپا ها !!! واسه اینکه همیشه دنبال این بودی که یت دختر ب....!
قبل از اینکه چویا حرفش رو تموم کنه کنجی جلوی دهنش رو گرفت و کشون کشون بردتش!!
پاپا : باید بیشتر مراقب برده هاتون باشین!!!حالا قبول میکنین !!!
_ ....خب از اونجایی که فکر الکس هم میخونم پس....آره قبوله ولی ..
پاپا : عالیه !!!
_از اونجایی که این مشارکت به کنج ربطی نداره! کشتی هات پشت ما حرکت میکنن ولی نو اینجا تو این کشتی پیش مایی!!!
پاپا : قبوله !!
......................................
کنجی : چویا تو چرا انقدر با پاپا مشکل داری !
+کنجی تو درک نمیکنی !! تون یه عوضی بیش نیست !!! نمی دونم دازای چرا قبولش کرد !!! امید وارم تو درد سر نیافتیم!!!
کنجی : نگران نباش کاپیتان حتما به نقشه ای داره !!! ولی.... من فکر میکنم یه چیز دیگه هم بین تو پاپا هست!
+خب .. اون خیلی عوضی و غیر قابل اعتماد و خب یه بار میخواست با من ... اممم خب بامن از اون کارای بد انجام بده که دونفر باهم انجام میدن بکنه ولی من در رفتم...!
_______
_چی!! ولی تو قرار نبود تو ابن ساعتی از این بخش دریا کشتی رد شه چطور ممکنه !!!
+اوه نه !!! من این کشتی هارو میشناسم!!!
_چی مگه اینا کین !!! (۳تا کشتی که بصورت مثلثی حرکت میکردن !)
+اینا هم دزد دریایی هستن ولی ..! دشمن من هستن و قرار بود نابودشون کنیم که....
_که چی ! چرا نابودشون نکردین !!!
+از من میپرسی دراز !!! دقیقا یک شب قبل از جنگمون تو منو دستگیر کردی !!!! و حالا اونا بیشترم شدن !!!
_آهه!! فقط بگو اسم ناخداشون چیه !!
+آسوات !!! البته به دلایلی بیشتر پاپا صداش میکنن!!!
_خیله خب !!! توپ هارو آماده کنین و به سمت ۳تا کشتی نشونه بگیرین!!!!!
وقتی توپ ها آماده پرتاب بودن. مردی از کشتی جلویی ناشناس داد زد !
مرد : ناخدا دازاییی! من قصد جنگ نداریم ! درخواست مذاکره میدیم !!!
دازای نیشخندی زد و اشاره داد تا توپ هارو پر تاب نکنن !
+چی دارای چیکار میکنی دازای !!! میدونی اونا چقدر خطرناکن !!؟
......
مردی بالباس ژولیدن و موهای سیاه و چشم های نارنجی جلو آمد و گفت !!!
مرد : من ناخدای این کشتی ها هستم دازای اوسامو !!!
_پس پاپا تویی !!
پاپا : آره!
_خب کوتاه و مختصر بگو !!!
مرد زانو زد و گفت ما میخواین همراه شما باشین و با شما هم کاری کنیم و میخواین تو ناخدامون باشی دازای اوسامو!!!
_پس درخواستتون اینه!!!
+چییی!!! شوخی گرفته !!! دازای نباید بهش اعتماد کنی !!!!
پاپا : ببین کی این جاست ! زاده دریا !!! پس بلخره اسیر شدی !!! نه!!! اوممم از نزدیک خوش قیافه تری !!!
+خفه شو !!!! تمههه!!! دازای تو نباید به اون اعتماد کنی !!!! اون یه آشغالی بیش نیست !!!
پاپا : اون وقت اگه من آشغال تو چیی !!!
+حد اقلش من به مردم یه کمکمی می کردم ولی تو !!!... نکنه یادت رفته چرا بهت میگن پاپا ها !!! واسه اینکه همیشه دنبال این بودی که یت دختر ب....!
قبل از اینکه چویا حرفش رو تموم کنه کنجی جلوی دهنش رو گرفت و کشون کشون بردتش!!
پاپا : باید بیشتر مراقب برده هاتون باشین!!!حالا قبول میکنین !!!
_ ....خب از اونجایی که فکر الکس هم میخونم پس....آره قبوله ولی ..
پاپا : عالیه !!!
_از اونجایی که این مشارکت به کنج ربطی نداره! کشتی هات پشت ما حرکت میکنن ولی نو اینجا تو این کشتی پیش مایی!!!
پاپا : قبوله !!
......................................
کنجی : چویا تو چرا انقدر با پاپا مشکل داری !
+کنجی تو درک نمیکنی !! تون یه عوضی بیش نیست !!! نمی دونم دازای چرا قبولش کرد !!! امید وارم تو درد سر نیافتیم!!!
کنجی : نگران نباش کاپیتان حتما به نقشه ای داره !!! ولی.... من فکر میکنم یه چیز دیگه هم بین تو پاپا هست!
+خب .. اون خیلی عوضی و غیر قابل اعتماد و خب یه بار میخواست با من ... اممم خب بامن از اون کارای بد انجام بده که دونفر باهم انجام میدن بکنه ولی من در رفتم...!
_______
۲.۹k
۰۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.