ف۲ پ ۷۶
ف۲ پ ۷۶
دو سال بعد*
مادمازل*
همونطور که سیگار توی دستم بود به اطلاعاتی که یکی از بادیگاردام جمع کرده بود نگاه میکردم دوباره اون گروه باورم نمیشد که حتی بعد از اینکه کلاً رهاشون کردم و یه باند دیگه برای خودم زدم دوباره قراره باهاشون برخورد کنم اما این بار یه عضوشون نبود .....البته این خبر دو سال پیش به گوشم رسیده بود یونا..... اونا با از دست دادن یونا دیگه هیچ شدن همشون نابود شدن دیگه توی هیچ کدوم از مراسما.... معاملات.... هیچ جا ندیدمشون انگار تصمیم گرفته بودن یه زندگی عادی داشته باشن ولی نه تا وقتی که من هستم و دنبال انتقامم این بار قراره بکشمشون همشونو اونا موادی که سالها بود میخواستم رو ازم گرفتن منم زندگیاشونو میگیرم اطلاعات تک تکشون.... زندگیاشون الان توی دستام بود بعد از دو سال با لبخند به کسی که تمام این اطلاعاتو آورده بود نگاه کردم
+آفرین کارت عالی بود حالا میتونی بری
با آخر حرفم مرد تعظیمی کرد و رفت بلند شدم سیگارمو توی جا سیگاری خاموش کردم کاغذهای رو روی میز گذاشتم و سمت پنجره رفتم به بیرون نگاه کردم شاید چند روز دیگه دریای خونی که ۲ سال پیش به وجود آورده بودم رو دوباره به وجود بیارم لبخندی زدم و شروع به خندیدن کردم بدون اینکه بدونم زندگی خوبی تو آخر این داستان ندارم....
جی هوپ*
بعد از دو سال.... بعد از غمگینی.... افسردگی ....داروها کلی زهرمار دیگه مثل روزهای دیگه از اتاق خارج شدم دیگه اون سر و صدای همیشگی نبود ولی امروز با روزای دیگه فرق داشت سر میز رفتم که بعد از سالها پر از شور و شوق بود و این شور و شوق فقط به خاطر این بود که یونگی و آرورا اعلام کرده بودن همو دوست دارن آروم به جمعشون پیوستم نگاهی به اطراف کردم و طبق معمول جیمینو ندیدم نگاهی به نامجون کردم انگار توی این دو سال بدون اینکه حرفی بزنم نامجون منظورمو میفهمید
_هنوز توی اتاقشه نیومده بیرون میتونی بری بیاریش؟
سری تکون دادم بلند شدم و سمت اتاقی رفتم که هر روز صبح میرفتم درسته حال من بده ولی حال جیمین حتی از منم بدتره بدون اینکه در بزنم اتاقو باز کردم عین یه جوجه کوچولو کنار پنجره نشسته بود و گوشی یونا توی دستش بود دوباره داشت اون نامهها رو میخوند یادمه دو سال پیش وقتی گوشیش رو برای اولین بار باز کردم یه دفتر یادداشت از تمام حرفاش به خودمون دیدم انگار که میدونست قرار بود غیب شه .....انگار که میدونست قرار بود نابود شیم ویدیوها.... عکسها و نوشتههای زیادی اون تو بود که همشون خاطره بودن آروم کنارش نشستم دوباره داش نامهای رو میخوند که یونا برای اون نوشته بود آروم کنارش نشستم
_خسته نشدی از نگاه کردن به اینا؟
_خسته نشدی از هک کردن تمام خونهها؟
نگاهی بهش ......
این جا موند..
دو سال بعد*
مادمازل*
همونطور که سیگار توی دستم بود به اطلاعاتی که یکی از بادیگاردام جمع کرده بود نگاه میکردم دوباره اون گروه باورم نمیشد که حتی بعد از اینکه کلاً رهاشون کردم و یه باند دیگه برای خودم زدم دوباره قراره باهاشون برخورد کنم اما این بار یه عضوشون نبود .....البته این خبر دو سال پیش به گوشم رسیده بود یونا..... اونا با از دست دادن یونا دیگه هیچ شدن همشون نابود شدن دیگه توی هیچ کدوم از مراسما.... معاملات.... هیچ جا ندیدمشون انگار تصمیم گرفته بودن یه زندگی عادی داشته باشن ولی نه تا وقتی که من هستم و دنبال انتقامم این بار قراره بکشمشون همشونو اونا موادی که سالها بود میخواستم رو ازم گرفتن منم زندگیاشونو میگیرم اطلاعات تک تکشون.... زندگیاشون الان توی دستام بود بعد از دو سال با لبخند به کسی که تمام این اطلاعاتو آورده بود نگاه کردم
+آفرین کارت عالی بود حالا میتونی بری
با آخر حرفم مرد تعظیمی کرد و رفت بلند شدم سیگارمو توی جا سیگاری خاموش کردم کاغذهای رو روی میز گذاشتم و سمت پنجره رفتم به بیرون نگاه کردم شاید چند روز دیگه دریای خونی که ۲ سال پیش به وجود آورده بودم رو دوباره به وجود بیارم لبخندی زدم و شروع به خندیدن کردم بدون اینکه بدونم زندگی خوبی تو آخر این داستان ندارم....
جی هوپ*
بعد از دو سال.... بعد از غمگینی.... افسردگی ....داروها کلی زهرمار دیگه مثل روزهای دیگه از اتاق خارج شدم دیگه اون سر و صدای همیشگی نبود ولی امروز با روزای دیگه فرق داشت سر میز رفتم که بعد از سالها پر از شور و شوق بود و این شور و شوق فقط به خاطر این بود که یونگی و آرورا اعلام کرده بودن همو دوست دارن آروم به جمعشون پیوستم نگاهی به اطراف کردم و طبق معمول جیمینو ندیدم نگاهی به نامجون کردم انگار توی این دو سال بدون اینکه حرفی بزنم نامجون منظورمو میفهمید
_هنوز توی اتاقشه نیومده بیرون میتونی بری بیاریش؟
سری تکون دادم بلند شدم و سمت اتاقی رفتم که هر روز صبح میرفتم درسته حال من بده ولی حال جیمین حتی از منم بدتره بدون اینکه در بزنم اتاقو باز کردم عین یه جوجه کوچولو کنار پنجره نشسته بود و گوشی یونا توی دستش بود دوباره داشت اون نامهها رو میخوند یادمه دو سال پیش وقتی گوشیش رو برای اولین بار باز کردم یه دفتر یادداشت از تمام حرفاش به خودمون دیدم انگار که میدونست قرار بود غیب شه .....انگار که میدونست قرار بود نابود شیم ویدیوها.... عکسها و نوشتههای زیادی اون تو بود که همشون خاطره بودن آروم کنارش نشستم دوباره داش نامهای رو میخوند که یونا برای اون نوشته بود آروم کنارش نشستم
_خسته نشدی از نگاه کردن به اینا؟
_خسته نشدی از هک کردن تمام خونهها؟
نگاهی بهش ......
این جا موند..
۱۵۳
۰۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.