ف۲ پ ۷۵
ف۲ پ ۷۵
یونا با وحشت تو چشمای پسر که بهش پوزخند میزد زل زد و همونجا بیهوش شد و دیگه هیچی حس نکرد
......
در همین حین تیر کماندار ها اروم عقب کشیدن و غیب شدن تهیونگ به سرعت سمت در رفت
ـ باید برین سراغ یونااا
ـ ولی ارورا رو باید ببریم بیمارستان نمیتونیم....
تهیونگ نگاهی به در و به ارورا کرد و گیج وسظ وایساد جیمین سمت تهیونگ رفت و لب زد
ـ ما میریم دنبال یونا شما برین
اعضا نگاهی بهم کردن با پیوستن جیهوپ به جیمین و تهیونگ بقیه ارورا رو سمت بیمارستان بردن سه تا پسر نگاهی بهم کردن و وارد ساختمون شدن
......
جیمین *
خسته روی زمین کنار تهیونگ و جیهوپ نشسته بودم کل این ساختمونو گشته بودیم هیچ خبری از یونا نبود فقط یه اتاقک کوچیک پیدا کرده بودیم که اونم تمام مانیتوراش نابود بود و تنها چیزی که پیدا کردیم یه سرنگ بیهوشی بود به جیهوپ نگاه کردم طوری که نگرانی توی چشاش بود غم توی چشاش بود منم غمگین میکرد کنارش نشستم لبخندی زدم
_مطمئن باش اون حالش خوبه اون دختر قویه
_میدونم میدونم ولی حتی اگه لحظهای هم اتفاقی براش بیفته یا دیگه پیداش نکنم همش رو تقصیر خودم میبینم
بالاخره بغض تهیونگ میشکنه و شروع به گریه کردن میکنه من و جیهوپ بهش نگاه میکنیم
_هی هی پسر اینطوری گریه نکن
_نمیتونم حتی دو هفته هم نشده که کنارمونه و الان یکی برداشته بردتش و ما هیچ کاری نمیتونیم بکنیم جز اینکه اینجا بشینیم ...ببین
تهیونگ دستشو باز میکنه و گوشی یونا و هندزفری رو نشونمون میده
_طرف همه چیو اینجا گذاشته حتی نمیتونیم ردشو بگیریم اگه پیداش نکنیم چی ؟اگه همین الان مرده باشه چی؟
ا_ینطوری نگو همچین اتفاقی براش نمیافته
با عصبانیت به تهیونگ غریدم ولی خب نگرانی من کمتر از اون نبود جی هوپ بلند میشه و به من و تهیونگ نگاه میکنه
_بهتره بلند شیم بریم پیش بقیه اینجا نمیتونیم پیداش کنیم ولی شاید کنار همدیگه و با تجهیزات بتونیم حداقل بفهمیم کجاست
سرمو تکون میدم و بلند میشم تهیونگم بلند میکنم اونو توی بغلم میگیرم همراه با جیهوب از ساختمون خارج میشم بدون اینکه بدونم بعد اون روز دیگه اونا رو نمیبینم.....
دو سال بعد*
........
یونا با وحشت تو چشمای پسر که بهش پوزخند میزد زل زد و همونجا بیهوش شد و دیگه هیچی حس نکرد
......
در همین حین تیر کماندار ها اروم عقب کشیدن و غیب شدن تهیونگ به سرعت سمت در رفت
ـ باید برین سراغ یونااا
ـ ولی ارورا رو باید ببریم بیمارستان نمیتونیم....
تهیونگ نگاهی به در و به ارورا کرد و گیج وسظ وایساد جیمین سمت تهیونگ رفت و لب زد
ـ ما میریم دنبال یونا شما برین
اعضا نگاهی بهم کردن با پیوستن جیهوپ به جیمین و تهیونگ بقیه ارورا رو سمت بیمارستان بردن سه تا پسر نگاهی بهم کردن و وارد ساختمون شدن
......
جیمین *
خسته روی زمین کنار تهیونگ و جیهوپ نشسته بودم کل این ساختمونو گشته بودیم هیچ خبری از یونا نبود فقط یه اتاقک کوچیک پیدا کرده بودیم که اونم تمام مانیتوراش نابود بود و تنها چیزی که پیدا کردیم یه سرنگ بیهوشی بود به جیهوپ نگاه کردم طوری که نگرانی توی چشاش بود غم توی چشاش بود منم غمگین میکرد کنارش نشستم لبخندی زدم
_مطمئن باش اون حالش خوبه اون دختر قویه
_میدونم میدونم ولی حتی اگه لحظهای هم اتفاقی براش بیفته یا دیگه پیداش نکنم همش رو تقصیر خودم میبینم
بالاخره بغض تهیونگ میشکنه و شروع به گریه کردن میکنه من و جیهوپ بهش نگاه میکنیم
_هی هی پسر اینطوری گریه نکن
_نمیتونم حتی دو هفته هم نشده که کنارمونه و الان یکی برداشته بردتش و ما هیچ کاری نمیتونیم بکنیم جز اینکه اینجا بشینیم ...ببین
تهیونگ دستشو باز میکنه و گوشی یونا و هندزفری رو نشونمون میده
_طرف همه چیو اینجا گذاشته حتی نمیتونیم ردشو بگیریم اگه پیداش نکنیم چی ؟اگه همین الان مرده باشه چی؟
ا_ینطوری نگو همچین اتفاقی براش نمیافته
با عصبانیت به تهیونگ غریدم ولی خب نگرانی من کمتر از اون نبود جی هوپ بلند میشه و به من و تهیونگ نگاه میکنه
_بهتره بلند شیم بریم پیش بقیه اینجا نمیتونیم پیداش کنیم ولی شاید کنار همدیگه و با تجهیزات بتونیم حداقل بفهمیم کجاست
سرمو تکون میدم و بلند میشم تهیونگم بلند میکنم اونو توی بغلم میگیرم همراه با جیهوب از ساختمون خارج میشم بدون اینکه بدونم بعد اون روز دیگه اونا رو نمیبینم.....
دو سال بعد*
........
۷۵۶
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.