part³⁷💕🍰
شاید بچه ها عین سگ ازش میترسیدن🗿ولی دوستش داشتن چون هیچ وقت دانشجویی رو به خاطر درس تحقیر نکرده بود
نامجون « اوه در ضمن! این سوال درست حل شده! پس مشکل این دانشجو چیه؟
استاد شیمی « خب.. خب... اون...
هه ری « جیمین کجایی ببینی هیونگت چطوری انتقام ما رو میگیره
_بعد از اینکه نامجون رفت همهمه تازه ای توی کلاس به پا شد! استاد میدونست اگه بچه های کلاس دهنشون رو نَبَندن خیلی زود اخراج میشه
استاد « با شما هام دهنتون رو میبندین و اتفاقات و صحبت های چند دقیقه پیش رو با خودتون به گور میبرید واگرنه خودم این ترم به خاک سیاه میشونمتون
_نامجون توی دفترش نبود اما به هه ری گفته بود بعد از کلاسش بره توی اتاقش! نمی دوست نامجون باهاش چیکار داره و پدرش تا الان دست به چه کاری زده.... با پاهاش ضرب گرفته بود و با انگشت های دستش ور میرفت که در باز شد ! اولش خیال کرد نامجونه و لبخند مضطربی زد اما با دیدن شخصی که توی چهار چوب در بود دست هاش مشت شد و لبخندش محو شد .... ظاهرا اون پیرمرد هم شکه شده بود
پدر نامجون « اوه! توی آسمونا دنبالت میگشتم دختر جون! آخرش زهر خودتو ریختی نه؟
هه ری « من اینطور فکر نمیکنم! تو اونقدر خودخواهی که خواسته ی پسر خودتو نمیبینی و داری آزارش میدی
پدر نامجون « *خنده.... اون پسر خام شیطانی مثل تو شده! به محض اینکه عقلش سر جاش بیاد تو رو مثل یه تیکه آشغال دور میندازه
نامجون « این کاریه که شما با آدما میکنید کیم بزرگ! من مثل شما نیستم
هه ری « نامجون
_هه ری با اشاره نامجون بلند و پشت سرش ایستاد.... انگار نامجون با این کار میخواست از هه ری در مقابل شیطان مقابلش محافظت کنه
پدر نامجون « تا کی میخواهی اونو زیر سایه ی خودت مخفی کنی پسر؟
نامجون « تا زمانی که بدونم قدرت اینو نداری بهش آسیب بزنی
پدر نامجون « اینقدر برات مهمه که چشمت رو روی پدر خودت ببندی؟
نامجون « اونقدر برام مهمه که حاضرم جونم رو برای محافظت ازش بدم! فکر کنم متوجه منظورم شده باشید
پدر نامجون « *هه... نکنه مادرت رو خبر کردی؟
نامجون « اره! تنها کسی که میتونه جلوی تو رو بگیره مادره درسته؟
پدر نامجون « بازی بدی رو شروع کردی پسر!
هه ری « با رفتن پدر نامجون آهی کشیدم و از پشت سر بغلش کردم... مونی من میترسم! من خوب اون نگاه کینه دوز رو میشناسم
نامجون « برگشتم و محکم بغلش کردم.... هر چی بشه من ترکت نمیکنم! دیگه جا نمیزنم و چیزی که برام ارزشمنده بدست میارم... خوبه عروسک؟
هه ری « خیلی خوبه فقط قول بده مراقب خودت باشی؟ عروسک هم قول میده به حرفت گوش بده
نامجون « *خنده... قول؟
هه ری « قوِل قولِ قول.. مونی؟
نامجون « جانم؟
هه ری « مرسی
نامجون « بابت؟
هه ری « وقتی اومدی از من دفاع کردی دلم خنک شد....
نامجون « اوه در ضمن! این سوال درست حل شده! پس مشکل این دانشجو چیه؟
استاد شیمی « خب.. خب... اون...
هه ری « جیمین کجایی ببینی هیونگت چطوری انتقام ما رو میگیره
_بعد از اینکه نامجون رفت همهمه تازه ای توی کلاس به پا شد! استاد میدونست اگه بچه های کلاس دهنشون رو نَبَندن خیلی زود اخراج میشه
استاد « با شما هام دهنتون رو میبندین و اتفاقات و صحبت های چند دقیقه پیش رو با خودتون به گور میبرید واگرنه خودم این ترم به خاک سیاه میشونمتون
_نامجون توی دفترش نبود اما به هه ری گفته بود بعد از کلاسش بره توی اتاقش! نمی دوست نامجون باهاش چیکار داره و پدرش تا الان دست به چه کاری زده.... با پاهاش ضرب گرفته بود و با انگشت های دستش ور میرفت که در باز شد ! اولش خیال کرد نامجونه و لبخند مضطربی زد اما با دیدن شخصی که توی چهار چوب در بود دست هاش مشت شد و لبخندش محو شد .... ظاهرا اون پیرمرد هم شکه شده بود
پدر نامجون « اوه! توی آسمونا دنبالت میگشتم دختر جون! آخرش زهر خودتو ریختی نه؟
هه ری « من اینطور فکر نمیکنم! تو اونقدر خودخواهی که خواسته ی پسر خودتو نمیبینی و داری آزارش میدی
پدر نامجون « *خنده.... اون پسر خام شیطانی مثل تو شده! به محض اینکه عقلش سر جاش بیاد تو رو مثل یه تیکه آشغال دور میندازه
نامجون « این کاریه که شما با آدما میکنید کیم بزرگ! من مثل شما نیستم
هه ری « نامجون
_هه ری با اشاره نامجون بلند و پشت سرش ایستاد.... انگار نامجون با این کار میخواست از هه ری در مقابل شیطان مقابلش محافظت کنه
پدر نامجون « تا کی میخواهی اونو زیر سایه ی خودت مخفی کنی پسر؟
نامجون « تا زمانی که بدونم قدرت اینو نداری بهش آسیب بزنی
پدر نامجون « اینقدر برات مهمه که چشمت رو روی پدر خودت ببندی؟
نامجون « اونقدر برام مهمه که حاضرم جونم رو برای محافظت ازش بدم! فکر کنم متوجه منظورم شده باشید
پدر نامجون « *هه... نکنه مادرت رو خبر کردی؟
نامجون « اره! تنها کسی که میتونه جلوی تو رو بگیره مادره درسته؟
پدر نامجون « بازی بدی رو شروع کردی پسر!
هه ری « با رفتن پدر نامجون آهی کشیدم و از پشت سر بغلش کردم... مونی من میترسم! من خوب اون نگاه کینه دوز رو میشناسم
نامجون « برگشتم و محکم بغلش کردم.... هر چی بشه من ترکت نمیکنم! دیگه جا نمیزنم و چیزی که برام ارزشمنده بدست میارم... خوبه عروسک؟
هه ری « خیلی خوبه فقط قول بده مراقب خودت باشی؟ عروسک هم قول میده به حرفت گوش بده
نامجون « *خنده... قول؟
هه ری « قوِل قولِ قول.. مونی؟
نامجون « جانم؟
هه ری « مرسی
نامجون « بابت؟
هه ری « وقتی اومدی از من دفاع کردی دلم خنک شد....
۶۷.۸k
۰۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.