چند پارتی[درخواستی]
چند پارتی[درخواستی]
فیلیکس
𝙿𝟹
<پرش زمانی خونه>
رزا رفت حموم
از حموم که دراومدم صدای در رو شنیدم فیلکس اومده با همون حوله ای که تنم بود رفتم یه شکلات از اونایی که خودم خریده بودم خوردم
فیلیکس اومد آشپزخونه تا آب بخوره با دیدن من چشاش چهارتا شد.اومد آبشو خورد کلافه به سمت اتاقش حرکت کرد
+لباس زیر سته من کو؟همون زرشکیه
_از من میپرسی
+عزیزم تو آخرین بار لباسا رو جمع کردی
کرممو ریختم حالا بزار فکر کنه امشب خبریه
انتقام میگیرم ازت آقای لی
_واسه چی میخای؟
+بپوشمش
_هرهرهر
رفتم ازش گرفتم با لبخند به سمت اتاقم رفتم
خب امروز قراره برم کلاب پس باید یه پیراهن خفن بپوشم دست کردم تو کمدم یه لباس جذب خوشگل از توش در آوردم پوشیدم قشنگ پستی بلندی های بدنم معلوم میشد یه آرایش لایت کردم با عطر دوش گرفتم
از اتاق اومدم بیرون با دیدن فیلیکس که لم داده بود رو مبل یکم مکث کردم به سمت در رفتم
_مگه میخای بری عروسی
+نه میخام برم پیش دوست پسرم باید براش خوشگل کنم دیگه
انگار از لقبی که به یونجون دادم خوشش نیومد با حرص به موهاش چنگ زد
_حالا چرا لباس زیر ست پوشیدی اون زیرو نمیبینه که
درو باز کردم برگشتم سمتش از کجا میدونی؟!
خنده شیطانی کردم رفتم بیرون به سمت ماشین یونجون رفتم
ویو فیلیکس
با کمال تعجب حرفاشو تکرار میکردم
یعنی چی از کجا میدونی؟؟؟؟نکنه؟؟؟نه امکان نداره
مگه این که از روی جنازم رد شه رزا فقط مال منه
ویو رزا
دست تو دست یونجون وارد کلاب شدیم یه گوشه نشستیم اون برای خودش ویسکی سفارش داد برای من شامپاین بهم با مهربونی نگاه میکرد
×خیلی زیبا شدی:)
لبخند ملیحی زدم
_تو هم خیلی جذاب شدی
با پخش شدن موزیک یونجون از سر جاش بلند شد به سمتم اومد دستشو سمتم دراز کرد سر تکون دادم با هم رفیتم وسط جمعیت دستشو دور کمرم گذاشت و خودشو بهم نزدیک کرد منم دستمو دور گردش حلقه کردم شروع کردیم به رقصیدن
دستشو رو گونم گذاشت نوازش کرد بعد سرشو نزدیک کرد که یهو
دستم از پشت کشیده شد تو بغل یکی فرود اومدم
با ترس به صورت کسی که تو بغلش افتاده بودم نگاه کردم اون فیلیکس بود
با چشمایی که از عصبانیت قرمز شده بود برای یونجون خط نشون میکشید
کمرمو سفت گرفت نزدیک یونجون شد
_شاید یه چیزی رو نمیدونستی ولی رزا دوست پسر داره
×عجب چرا من نمیبینمش
فیلیکس موهاشو عقب داد گفت
_ حالا میبینی
دستمو گرفت با عصبانیت از کلاب آوردم بیرون به سمت ماشین رفت
_بشین
رسیدیم خونه اون با قدم های بلند به سمت در میرفت منم مثل گربه کوچولو ها دنبالش راه افتاده بودم
وقتی رسیدیم خونه.....
برای شادی روح مرحوم رزا صلوات 🧕📿
فیلیکس
𝙿𝟹
<پرش زمانی خونه>
رزا رفت حموم
از حموم که دراومدم صدای در رو شنیدم فیلکس اومده با همون حوله ای که تنم بود رفتم یه شکلات از اونایی که خودم خریده بودم خوردم
فیلیکس اومد آشپزخونه تا آب بخوره با دیدن من چشاش چهارتا شد.اومد آبشو خورد کلافه به سمت اتاقش حرکت کرد
+لباس زیر سته من کو؟همون زرشکیه
_از من میپرسی
+عزیزم تو آخرین بار لباسا رو جمع کردی
کرممو ریختم حالا بزار فکر کنه امشب خبریه
انتقام میگیرم ازت آقای لی
_واسه چی میخای؟
+بپوشمش
_هرهرهر
رفتم ازش گرفتم با لبخند به سمت اتاقم رفتم
خب امروز قراره برم کلاب پس باید یه پیراهن خفن بپوشم دست کردم تو کمدم یه لباس جذب خوشگل از توش در آوردم پوشیدم قشنگ پستی بلندی های بدنم معلوم میشد یه آرایش لایت کردم با عطر دوش گرفتم
از اتاق اومدم بیرون با دیدن فیلیکس که لم داده بود رو مبل یکم مکث کردم به سمت در رفتم
_مگه میخای بری عروسی
+نه میخام برم پیش دوست پسرم باید براش خوشگل کنم دیگه
انگار از لقبی که به یونجون دادم خوشش نیومد با حرص به موهاش چنگ زد
_حالا چرا لباس زیر ست پوشیدی اون زیرو نمیبینه که
درو باز کردم برگشتم سمتش از کجا میدونی؟!
خنده شیطانی کردم رفتم بیرون به سمت ماشین یونجون رفتم
ویو فیلیکس
با کمال تعجب حرفاشو تکرار میکردم
یعنی چی از کجا میدونی؟؟؟؟نکنه؟؟؟نه امکان نداره
مگه این که از روی جنازم رد شه رزا فقط مال منه
ویو رزا
دست تو دست یونجون وارد کلاب شدیم یه گوشه نشستیم اون برای خودش ویسکی سفارش داد برای من شامپاین بهم با مهربونی نگاه میکرد
×خیلی زیبا شدی:)
لبخند ملیحی زدم
_تو هم خیلی جذاب شدی
با پخش شدن موزیک یونجون از سر جاش بلند شد به سمتم اومد دستشو سمتم دراز کرد سر تکون دادم با هم رفیتم وسط جمعیت دستشو دور کمرم گذاشت و خودشو بهم نزدیک کرد منم دستمو دور گردش حلقه کردم شروع کردیم به رقصیدن
دستشو رو گونم گذاشت نوازش کرد بعد سرشو نزدیک کرد که یهو
دستم از پشت کشیده شد تو بغل یکی فرود اومدم
با ترس به صورت کسی که تو بغلش افتاده بودم نگاه کردم اون فیلیکس بود
با چشمایی که از عصبانیت قرمز شده بود برای یونجون خط نشون میکشید
کمرمو سفت گرفت نزدیک یونجون شد
_شاید یه چیزی رو نمیدونستی ولی رزا دوست پسر داره
×عجب چرا من نمیبینمش
فیلیکس موهاشو عقب داد گفت
_ حالا میبینی
دستمو گرفت با عصبانیت از کلاب آوردم بیرون به سمت ماشین رفت
_بشین
رسیدیم خونه اون با قدم های بلند به سمت در میرفت منم مثل گربه کوچولو ها دنبالش راه افتاده بودم
وقتی رسیدیم خونه.....
برای شادی روح مرحوم رزا صلوات 🧕📿
۲۷.۱k
۱۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.