رمان اجبار شیرین
#رمان_اجبار_شیرین
#پارت_چهاردهم
ارش: سلام
وارد که شدیم همه بودن ترنج ، ترانه ، پروانه ، پوریا ، پویا ، مهرداد و ماهان و در اخر دانیا
سلامی کردم و گفتم
+ این جا چخبره ؟ جلسه گرفتین
مهرداد: نه نفس عمو بشین
نشستم بعد از ۵ دقیقه دانیار شروع کرد
دانیار : دلارام یادته ماه پیش من داشتم فشرده درس میخوندم میگفتم یه امتحان مهم دارم ؟؟
+ اره یادمه که سر اون امتحان پدر منو در اوردی
دانیار : میدونی امتحانش در مورد چی بود
+ نه مگه درمورد چی بود ! امتحان امتحانه
دانیار : نه این فرق داشت دانشگاه اعلام کردن هرکی نمرش تو این امتحان خوب شه بورسیه میگیره میره فرانسه
+ خب؟؟ الان چه ربطی داشت
ماهان : خب عشق عمو دانیار تو اون امتحان شرکت کرده و نفر اول شده و ماه اینده باید بره فرانسه
با حرف ماهان دنیا رو سرم خراب شد
+ دانیار ماهان چی میگه؟
یعنی چی کجا میخوای بری من تک و تنها
ماه بانو ام که داره میره تا یک سال اهواز میفهمی چی میگی داداش
توکه میدونی من بدون تو نمیتونم
میدونی که بدون تو نمیشه
اخه لامصب من اردو ها دانشگاهمو نمیرم که پیش تو باشم اگه هم میرم باتو میرم
با مامان اینا نرفتم ترکیه که پیش تو باشم
حالا تو داری میری ، بدون من ؟؟
خیلی نامردی دانیار خیلی خیلی
همه این هارو با گریه میگفتم و تند تند اشک میرختم
دانیار پاشد اومد منو کشید تو بغلش شروع کرد سرمو نوازش کردن
دانیار : خواهرم ، قشنگم ، عزیزم ، نفسم ، اروم بگیر به خدا همه چیز یهویی شد منم مجبورم برم . مامان بابا میان پیشت تنها نباشی
ارش امروز با دانشگاهت صحبت کرده قراره تو این مدتی که من ایرانم دانشگاه نری همه مون باهم بریم شمال میخوام این روزای اخر پیشت باشم
با حرف دانیار پاشدم و دویدم تو اتاق مهرداد
سرم که به تخت رسید شروع کردم به گریه کردم کم کم چشام گرم شدم و دیگه چیزی نفهمیدم
#پارت_چهاردهم
ارش: سلام
وارد که شدیم همه بودن ترنج ، ترانه ، پروانه ، پوریا ، پویا ، مهرداد و ماهان و در اخر دانیا
سلامی کردم و گفتم
+ این جا چخبره ؟ جلسه گرفتین
مهرداد: نه نفس عمو بشین
نشستم بعد از ۵ دقیقه دانیار شروع کرد
دانیار : دلارام یادته ماه پیش من داشتم فشرده درس میخوندم میگفتم یه امتحان مهم دارم ؟؟
+ اره یادمه که سر اون امتحان پدر منو در اوردی
دانیار : میدونی امتحانش در مورد چی بود
+ نه مگه درمورد چی بود ! امتحان امتحانه
دانیار : نه این فرق داشت دانشگاه اعلام کردن هرکی نمرش تو این امتحان خوب شه بورسیه میگیره میره فرانسه
+ خب؟؟ الان چه ربطی داشت
ماهان : خب عشق عمو دانیار تو اون امتحان شرکت کرده و نفر اول شده و ماه اینده باید بره فرانسه
با حرف ماهان دنیا رو سرم خراب شد
+ دانیار ماهان چی میگه؟
یعنی چی کجا میخوای بری من تک و تنها
ماه بانو ام که داره میره تا یک سال اهواز میفهمی چی میگی داداش
توکه میدونی من بدون تو نمیتونم
میدونی که بدون تو نمیشه
اخه لامصب من اردو ها دانشگاهمو نمیرم که پیش تو باشم اگه هم میرم باتو میرم
با مامان اینا نرفتم ترکیه که پیش تو باشم
حالا تو داری میری ، بدون من ؟؟
خیلی نامردی دانیار خیلی خیلی
همه این هارو با گریه میگفتم و تند تند اشک میرختم
دانیار پاشد اومد منو کشید تو بغلش شروع کرد سرمو نوازش کردن
دانیار : خواهرم ، قشنگم ، عزیزم ، نفسم ، اروم بگیر به خدا همه چیز یهویی شد منم مجبورم برم . مامان بابا میان پیشت تنها نباشی
ارش امروز با دانشگاهت صحبت کرده قراره تو این مدتی که من ایرانم دانشگاه نری همه مون باهم بریم شمال میخوام این روزای اخر پیشت باشم
با حرف دانیار پاشدم و دویدم تو اتاق مهرداد
سرم که به تخت رسید شروع کردم به گریه کردم کم کم چشام گرم شدم و دیگه چیزی نفهمیدم
۷.۹k
۰۸ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.