رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part100
(شتت فکر نمیکردم به پارت ۱۰۰برسه🤦🏻♀️)
-بچهااا نگاههه کنینینننن مهموناشوننن اومدنننن
با باران سمت ماشین بزرگی که جلویه ساختمان واستاد نگاه کردیم
یهو کلییییی آدم هجوم اوردن سمت ماشین...
در ماشین باز شد و یکی یکی اومدن بیرون
پاهام سست شد...
نکنه دارم خواب میبینم!
این امکان نداره..
اونا..
اینجا...
باران بدتر از من تو شک بود
رستا اومد سمتمون دست هردومونو کشید و گفت:
گفتم که مهمونشون ویژس...
من و باران هیچی نمیگفتیم
فورا بلیتارو به نگهبان داد و کشیدمون تو...
لحظه ای وایستاد برگشت سمتمون و گفت:
تا کجا بکشمتون! خودتون بیاین دیگه...
رفتیم و روی صندلی مشخص شده نشستیم
بعد از کلی وِر وِر کردن مجری( این بی ادبه شما به بزرگی خودتون ببخشید) نوبت رسید به معرفی مهمون ...
اعضا یکی یکی اومدن رو صندلی نشستن
و شروع کردن به معرفی کردن خودشون...
زل زده بودم به تهیونگ که انقد مشتاقانه جوابای مجری رو میداد..
ینی واقعا بدون من خوشحال تره!
چند دقیقه گذشت ولی اونا متوجه حضور ما نشدن به غیر از جین که گوشی دستش بود و معلوم بود که داره به رستا پیام میدع🤦🏻♀️
یهو جین از جاش بلند شد و رو به مجری گفت:
بهتر نیست با آرمیا یکم بازی کنیم؟
مجری: چرا که نه
بعدشم رو به جمعیت گفت:
بلیتایی که دم در تحویل دادین شماره گذاری شده و از همون شماره ها دست همتون هست...
حالا بین اونا قرعه کشی میکنیم و یکی رو برمیداریم
باید ببینیم کی شانسس بهتره😉
امم...
خب قرعه کشی انجام شد و معلوم شده اسمی که دراومده چند نفره ینی سه نفرن با یک بلیت...
ولی یک نکته، قبل از گفتن اسما میخوایم بازی رو بگیم چجوریه...
#part100
(شتت فکر نمیکردم به پارت ۱۰۰برسه🤦🏻♀️)
-بچهااا نگاههه کنینینننن مهموناشوننن اومدنننن
با باران سمت ماشین بزرگی که جلویه ساختمان واستاد نگاه کردیم
یهو کلییییی آدم هجوم اوردن سمت ماشین...
در ماشین باز شد و یکی یکی اومدن بیرون
پاهام سست شد...
نکنه دارم خواب میبینم!
این امکان نداره..
اونا..
اینجا...
باران بدتر از من تو شک بود
رستا اومد سمتمون دست هردومونو کشید و گفت:
گفتم که مهمونشون ویژس...
من و باران هیچی نمیگفتیم
فورا بلیتارو به نگهبان داد و کشیدمون تو...
لحظه ای وایستاد برگشت سمتمون و گفت:
تا کجا بکشمتون! خودتون بیاین دیگه...
رفتیم و روی صندلی مشخص شده نشستیم
بعد از کلی وِر وِر کردن مجری( این بی ادبه شما به بزرگی خودتون ببخشید) نوبت رسید به معرفی مهمون ...
اعضا یکی یکی اومدن رو صندلی نشستن
و شروع کردن به معرفی کردن خودشون...
زل زده بودم به تهیونگ که انقد مشتاقانه جوابای مجری رو میداد..
ینی واقعا بدون من خوشحال تره!
چند دقیقه گذشت ولی اونا متوجه حضور ما نشدن به غیر از جین که گوشی دستش بود و معلوم بود که داره به رستا پیام میدع🤦🏻♀️
یهو جین از جاش بلند شد و رو به مجری گفت:
بهتر نیست با آرمیا یکم بازی کنیم؟
مجری: چرا که نه
بعدشم رو به جمعیت گفت:
بلیتایی که دم در تحویل دادین شماره گذاری شده و از همون شماره ها دست همتون هست...
حالا بین اونا قرعه کشی میکنیم و یکی رو برمیداریم
باید ببینیم کی شانسس بهتره😉
امم...
خب قرعه کشی انجام شد و معلوم شده اسمی که دراومده چند نفره ینی سه نفرن با یک بلیت...
ولی یک نکته، قبل از گفتن اسما میخوایم بازی رو بگیم چجوریه...
۲.۹k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.