رویای بزرگ
رویای بزرگ
#part102
مجری: خب میتونین سوالات مختلفی بپرسید حتی میتونین از بقیه آرمیا ها هم کمک بگیرین...
فقط برای یسری از سوالاتی که ممکنه دروغ گفته باشن که همچین چیزی غیره ممکنه دستشونو بزارن رو دستگاه..
هر سه تامون سرمونو تکون دادیم
باران با اینکه خیلی برای نبود کوک بی قراری میکرد ولی الان مسلط تر از همیشه بود
رو صندلی های رو به روشون نشستیم
اول من باید میپرسیدم...
از همشون سوالایی پرسیدم.. یه سریشو ارمیا گفتن یسریشم خودم...
نوبت رسید به تهیونگ که آخرین نفر بود
تردید داشتم ولی بالاخره سوالی که میخواستم جوابشو بدونمو پرسیدم...
این سوک: در حال.. حاضر کسی رو.. دوست داری؟
تهیونگ تو چشمام نگاه کرد و گفت:
آره
فورا مجری گفت:
باید دستتو رو دستگاه بزاری..
تهیونگ دستشو گذاشت رو دستگاه و چیزی که گفته بودو دوباره تکرار کرد
چراغ سبز دستگاه روشن شد..
صدای همه ی طرفدارا بلند شد...
بعضیاشون خوشحال شدن از این حرف ولی بعضیاشون ناراحت...
بالاخره بعد از ساکت کردن جمعیت تهیونگ گفت:
خب میتونم منم همین سوالو ازت بکنم!؟
نباید کم میوردم
سرمو تکون دادم و همزمان گفتم: منم کسی رو دوست دارم...
دستگاهو کشید جلوم و گفت: میتونی ثابت کنی؟!
دستمو گذاشتم روش و جملاتو تکرار کردم
ولی بر خلاف میلم دستگاه چراغ قرمزو نشون داد..
نگاه متعجبی به دستگاه انداختم و گفتم:
این.. این دستگاه خرابهه مطمئنم خرابه..
تهیونگ لبخند تحقیر آمیزی زد و گفت:
برای جواب من که درست بود!
نمیدونم چرا ولی ناخودآگاه از رو صندلی بلند شدم و با لحن عصبی گفتم:
تو فکر کردی من اونهمه خاطراتو یادم میره!
فکر کردی به همین راحتی ازت دست میکشم!
نمیدونم... نمیدونم شاید اینکه گفتی کسی رو دوست داری منظورت یکی دیگه بوده...
ولی مطمئن باش من هیچوقت بهترین روزای عمرمو یادم نمیره حتی اگه کنار کس دیگه ای ببینمت...
#part102
مجری: خب میتونین سوالات مختلفی بپرسید حتی میتونین از بقیه آرمیا ها هم کمک بگیرین...
فقط برای یسری از سوالاتی که ممکنه دروغ گفته باشن که همچین چیزی غیره ممکنه دستشونو بزارن رو دستگاه..
هر سه تامون سرمونو تکون دادیم
باران با اینکه خیلی برای نبود کوک بی قراری میکرد ولی الان مسلط تر از همیشه بود
رو صندلی های رو به روشون نشستیم
اول من باید میپرسیدم...
از همشون سوالایی پرسیدم.. یه سریشو ارمیا گفتن یسریشم خودم...
نوبت رسید به تهیونگ که آخرین نفر بود
تردید داشتم ولی بالاخره سوالی که میخواستم جوابشو بدونمو پرسیدم...
این سوک: در حال.. حاضر کسی رو.. دوست داری؟
تهیونگ تو چشمام نگاه کرد و گفت:
آره
فورا مجری گفت:
باید دستتو رو دستگاه بزاری..
تهیونگ دستشو گذاشت رو دستگاه و چیزی که گفته بودو دوباره تکرار کرد
چراغ سبز دستگاه روشن شد..
صدای همه ی طرفدارا بلند شد...
بعضیاشون خوشحال شدن از این حرف ولی بعضیاشون ناراحت...
بالاخره بعد از ساکت کردن جمعیت تهیونگ گفت:
خب میتونم منم همین سوالو ازت بکنم!؟
نباید کم میوردم
سرمو تکون دادم و همزمان گفتم: منم کسی رو دوست دارم...
دستگاهو کشید جلوم و گفت: میتونی ثابت کنی؟!
دستمو گذاشتم روش و جملاتو تکرار کردم
ولی بر خلاف میلم دستگاه چراغ قرمزو نشون داد..
نگاه متعجبی به دستگاه انداختم و گفتم:
این.. این دستگاه خرابهه مطمئنم خرابه..
تهیونگ لبخند تحقیر آمیزی زد و گفت:
برای جواب من که درست بود!
نمیدونم چرا ولی ناخودآگاه از رو صندلی بلند شدم و با لحن عصبی گفتم:
تو فکر کردی من اونهمه خاطراتو یادم میره!
فکر کردی به همین راحتی ازت دست میکشم!
نمیدونم... نمیدونم شاید اینکه گفتی کسی رو دوست داری منظورت یکی دیگه بوده...
ولی مطمئن باش من هیچوقت بهترین روزای عمرمو یادم نمیره حتی اگه کنار کس دیگه ای ببینمت...
۳.۰k
۱۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.