تو و دشمنت مقابل هم نشسته بودد

تو و دشمنت مقابل هم نشسته بوديد.
بخاطرِ مراسم عروسيه يكى از دوستهاىِ مشتركتون،مجبور بوديد كه همو تحمل كنيد.
مردِ مقابلت، كمى روىِ ميز به سمتت متمايل شد و گفت:
"كلمه عجيبى هست كه، در صورت خاص و رمزى؛ برات معناىِ نميخوام رو داشته باشه؟"
از سوالش تعجب كردى:
"گيلاس!..وقتى تو يه جمعى هستم و يكى از دوستهام اونجاست،بگم گيلاس متوجه ميشه كه بايد بريم!"
سرى تكون داد:
"يه چيز ديگه انتخاب كن!چون وقتى كه تورو به تختم ببندم و به فاكت بدم، اين قراره كلمه امنِ تو براىِ تموم كردنش باشه، كارلا!"
نگاهِ كنجكاوت از سوالِ عجيبش، بعد از حرفى كه زد جاش رو به ناباورى داد.
متعجب بهش خيره شدى و درنهايت چشمهات رو بستى و نفست رو با شدت به بيرون فرستادى.
اما حالا نميتونستى اينكارو انجام بدى.چون قطعا نميخواستى كه عروسيه دوستت رو خراب كنى!
بنابراين بعد از چند ثانيه پلكهاىِ بسته ات رو باز كردى.
دستت رو دراز و با گرفتنِ ليوانِ آب، كمى ازش رو نوشيدى تا آروم بشى.
"سكوت كردى!"
دیدگاه ها (۱)

ليوان رو سرِ جاى قبليش برگردوندى و نگاهِ بدى بهش انداختى:"ده...

مردِ بزرگتر نيم نگاهى به بقيه مهمون ها انداخت و چهره جمع شده...

نيك بازهم خنديد و بى توجه به يقه اش كه هنوزهم بينِ مشتِ پسرِ...

با لحنِ جدى و تندى گفت و همين باعث شد پسرِ ديگه به خنده بيفت...

تو و پسرِ يكى از دوستهاى صميميه پدرت علارغمِ خانواده هاتون ك...

عشق بی پرواز

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط