هاناکی
«هاناکی»
«پارت۳۵»
توی جیب هاشو گشت ولی چیزی پیدا نکرد نا امید اشک میریخت و سرش و گذاشت روی لباس و صدای خش خش کاغذ و توی پارچه ساتن احساس کرد سریع پارچه رو پاره کرد کاغذ و در اورد و شروع به خوندن کرد با خوندن نامه لبخند به لبش اومد سریع سمت یخچال رفت یه بطری سو جو برداشت و میخواست که نامه مادر ات و اتیش بزنه که یهو فکر کرد که چقدر درد مادر ات براش سنگین بوده و اگه بفهمه اینو اتیش رده عصبانی میشه پس یه عکس از روش گرفت
کاغذ و اتیش زد و خاکسترش و توی بطری ریخت و سریع به سمت بیمارستان رفت وقتی رسید چهره مادرشو دید که روی صندلی نشسته
م/ت: پسرم این همه مدت کجا بودی نگرانت شدم
تهیونگ: ببخشید اوما میشه یه مدت بری بیرون میخوام با ات حرف بزنم
م/ت: باشه
تهیونگ سر ات و با دستاش بالا اورد و ماسک اکسیژنش و اورد پایین و سوجو رو بهش داد بعد از اینکه تموم شد سرش و دوباره روی بالش گذاشت و دستش و گرفت و گفت
تهیونگ: ات دوست دارم ......خیلی دوست دارم
چند مدت گذشت ولی ات چشماشو باز نکرد تهیونگ از پهنای صورتش اشکی ریخت و با بعضی که داشت گفت
تهیونگ: دیر شده
و سرشو روی شکم ات گذاشت و گریه کرد تا اینکا دست یه نفر رو روی سرش احساس کرد فکر کرد مادرشه
تهیونگ: اوما میشه تنهام بزاری
ات: از کی تا حالا من مامانت شدم
تهیونگ: سرشو بالا اورد و با چشمای پر از اشکش لبخند زد و ات و بغل کرد
تهیونگ: فکر کردم ازدست دادمت
ات: یه چیزی شنیدم فکر کنم اشتباه شنیدم
تهیونگ: چی شنیدی؟
ات: اینکه تو بهم اعتراف کردی
تهیونگ: نه اشتباه نشنیدی
ات: فکر کنم گوشام مشکل داره
تهیونگ: کیم ات دوست دارم
و بو/سه ای روی ل/باش گذاشت
ات شوکه ازش جدا شد و عقب کشید حدود ۵ دقیقه هیچ صحبتی بینشون رد و بدل نشد که ات پرسید
ات: چجوری منو نجات دادی
تهیونگ: خب......
تهیونگ کل ماجرا رو برای ات تعریف کرد و ات حیرت زده به تهیونگ نگاه کرد
ات: چجوری به ذهنت رسید بری سراغ اون زنه ؟ با اصلا چجوری پیداش کردی ؟
تهیونگ: اینو ول کن... ناراحت نشدی نامه مادرت و اتیش زدم؟
ات: نه چون میدونم یه عکس ازش گرفتی
تهیونگ: از کجا فهمیدی؟
ات: خیلی بیشتر از اونی که فکر میکنی میشناسمت
ا:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::ا
بچه ها پارت بعدی رو توی چنل روبیکا میزارم یه خاطر اینکه اصماته و توی ویسگون فشاری زیاد وجود داره هرکی میخواد پارت اصمات و بخونه توی چنل عضو بشه
«پارت۳۵»
توی جیب هاشو گشت ولی چیزی پیدا نکرد نا امید اشک میریخت و سرش و گذاشت روی لباس و صدای خش خش کاغذ و توی پارچه ساتن احساس کرد سریع پارچه رو پاره کرد کاغذ و در اورد و شروع به خوندن کرد با خوندن نامه لبخند به لبش اومد سریع سمت یخچال رفت یه بطری سو جو برداشت و میخواست که نامه مادر ات و اتیش بزنه که یهو فکر کرد که چقدر درد مادر ات براش سنگین بوده و اگه بفهمه اینو اتیش رده عصبانی میشه پس یه عکس از روش گرفت
کاغذ و اتیش زد و خاکسترش و توی بطری ریخت و سریع به سمت بیمارستان رفت وقتی رسید چهره مادرشو دید که روی صندلی نشسته
م/ت: پسرم این همه مدت کجا بودی نگرانت شدم
تهیونگ: ببخشید اوما میشه یه مدت بری بیرون میخوام با ات حرف بزنم
م/ت: باشه
تهیونگ سر ات و با دستاش بالا اورد و ماسک اکسیژنش و اورد پایین و سوجو رو بهش داد بعد از اینکه تموم شد سرش و دوباره روی بالش گذاشت و دستش و گرفت و گفت
تهیونگ: ات دوست دارم ......خیلی دوست دارم
چند مدت گذشت ولی ات چشماشو باز نکرد تهیونگ از پهنای صورتش اشکی ریخت و با بعضی که داشت گفت
تهیونگ: دیر شده
و سرشو روی شکم ات گذاشت و گریه کرد تا اینکا دست یه نفر رو روی سرش احساس کرد فکر کرد مادرشه
تهیونگ: اوما میشه تنهام بزاری
ات: از کی تا حالا من مامانت شدم
تهیونگ: سرشو بالا اورد و با چشمای پر از اشکش لبخند زد و ات و بغل کرد
تهیونگ: فکر کردم ازدست دادمت
ات: یه چیزی شنیدم فکر کنم اشتباه شنیدم
تهیونگ: چی شنیدی؟
ات: اینکه تو بهم اعتراف کردی
تهیونگ: نه اشتباه نشنیدی
ات: فکر کنم گوشام مشکل داره
تهیونگ: کیم ات دوست دارم
و بو/سه ای روی ل/باش گذاشت
ات شوکه ازش جدا شد و عقب کشید حدود ۵ دقیقه هیچ صحبتی بینشون رد و بدل نشد که ات پرسید
ات: چجوری منو نجات دادی
تهیونگ: خب......
تهیونگ کل ماجرا رو برای ات تعریف کرد و ات حیرت زده به تهیونگ نگاه کرد
ات: چجوری به ذهنت رسید بری سراغ اون زنه ؟ با اصلا چجوری پیداش کردی ؟
تهیونگ: اینو ول کن... ناراحت نشدی نامه مادرت و اتیش زدم؟
ات: نه چون میدونم یه عکس ازش گرفتی
تهیونگ: از کجا فهمیدی؟
ات: خیلی بیشتر از اونی که فکر میکنی میشناسمت
ا:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::ا
بچه ها پارت بعدی رو توی چنل روبیکا میزارم یه خاطر اینکه اصماته و توی ویسگون فشاری زیاد وجود داره هرکی میخواد پارت اصمات و بخونه توی چنل عضو بشه
- ۶.۳k
- ۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط