هاناکی

«هاناکی»
«پارت۳۵»




تهیونگ رفت سمت اون پلاک و در خونه رو زد یکی در و باز کرد تهیونگ به چهره‌اش دقت کرد همون زن بود
تهیونگ: شما نا اون هستی
...: تو کی هستی
تهیونگ: می‌خوام چند تا سوال ازت بپرسم
...: ازت پرسیدم تو کی هستی
تهیونگ: تو منو قبلاً دیدی
...: من؟ من چرا باید تو رو می‌دیدم ؟
تهیونگ: دیروز پشت چراغ قرمز
...: من تا حالا شما رو ندیدم
تهیونگ: شاید منو ندیده باشی ولی همسرمو چرا
تهیونگ گوشیشو از توی جیبش درآورد و عکس ات و به زن نشون داد
...: اها یادم اومد
تهیونگ: چی به زنم گفتی
...: برو از خودش بپرس
تهیونگ: مثل ادم بگو چی بهش گفتی
...: گفتم که برو از خود.....
زن با چیزی روی کمرش احساس کرد ساکت شد تهیونگ با صدای خیلی خفه گفت
تهیونگ: ببین من حاضرم برای زنم هر کاری بکنم حتی میتونم به خاطرش ادم بکشم پس تا یه گلوله حرومت نکردم بنال
زن با صدای ترسیده حرف زد
...: ا.....اون هاناکی داره
تهیونگ: چی هاناکی؟
...: اون خون های توی دستشویی دیدی
تهیونگ: تو از کجا می‌دونی
...: اون خون تنها نبود
تهیونگ: چی داری زر زر می‌ کنی
...: اون خون و گل بود تو گل ها شو ندیدی
تهیونگ وقتی فهمید قضیه چیه سست شد ولی باید کسی که ات دوستش داشت و پیدا میکرد پس از زن پرسید
تهیونگ: چجوری باید کسی و که ات دوستش داره پیدا کنم؟
...: همین الان پیداش کردی ....... کیم ات تو رو دوست داره و به خاطر اینکه اول عاشق یونا بودی اون درگیر شد
تهیونگ احساس گناه کرد چون به خاطر اون الان ات اینجوری شده بود
تهیونگ: او...اون الان بیهوشه یه بار هم قلبش ایستاد ولی برگردوندنش
...: این امکان نداره
تهیونگ اسلحه شو دوباره توی جیبش گذاشت
تهیونگ: چی امکان نداره
...: کسی که هاناکی داره وقتی قلبش دیگه وایسه دیگه بر نمیگرده
تهیونگ: پس چجوری؟
...: تو زنده اش کردی؟
تهیونگ: اره من شوک اخر و بهش دادم
زن مدتی سکوت کرد
...: مادر زنت مرده؟
تهیونگ: اره
...: اگه میخوای زنت به هوش بیاد باید یه دست نوشته از مادرش پیدا کنی و بسوزونی و بریزی توی سو جو و بدی بخوره و بعد بهش اعتراف کنی
تهیونگ: ممنونم
...: توی لباساشو بگرد
تهیونگ: باشه
تهیونگ رفت و سوار ماشین شد رفت سمت خونه رفت توی اتاق ات و شروع کرد به گشتن تمام کشو هاشو گشت ولی چیزی پیدا نکرد یادش اومد اون لباسی که اون روز ات توی روز ملاقات با تیم و پوشیده بود نگشته سریع سمت کمد رفت و لباس و پیدا کرد جیب هاشو گشت ولی چیزی پیدا نکرد
دیدگاه ها (۲)

«هاناکی»«پارت۳۵»توی جیب هاشو گشت ولی چیزی پیدا نکرد نا امید ...

«هاناکی»«پارت ۳۶»ات: بیشتر از اونی که فکر می‌کنی میشناسمتتهی...

«هاناکی»«پارت۳۴»تهیونگ: اونا زود تر بیا بیمارستان من باید بر...

«هاناکی»«پارت۳۳» تهیونگ ات و گذاشت روی تخت ولی دیگه نتونست ب...

تو هر سنی که هستی، یه هدف برای ادامه‌ی زندگیت پیدا کن؛سعی کن...

گل وحشی منپارت ۲پدر ات: خفهههه شوووو...دختره ی هرزههه (و یه ...

اون ، اون شب گریه نکرد ولی فرداش وقتی پاش به مبل خورد گریه ک...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط